جدول جو
جدول جو

معنی تکنثر - جستجوی لغت در جدول جو

تکنثر
(تَ)
بزرگ و دفزک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضخیم شدن. (از اقرب الموارد) ، برافراشته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انتفاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تکنثر
بر افراشتگی، دفزکیدن
تصویری از تکنثر
تصویر تکنثر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
افزون شدن، فراوان شدن، بر بسیاری مال و ثروت به یکدیگر فخر کردن و بالیدن، صد و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بسیار گردیدن گرد و برهم نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ داک ک)
پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تفرق القوم و تنثروا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
بسیار جستن. (تاج المصادر بیهقی). بسیاری جستن. (زوزنی) ، بسیار نمودن. (منتهی الارب). بسیار نمودن و بسیار شدن. (ناظم الاطباء). بسیار شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تکلف بسیاری. (از اقرب الموارد) ، بیشی نمودن بمال کسی. (تاج المصادر بیهقی). پیشی نمودن بمال کسی و بی نیاز شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
بی خواهش خوردن آب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی میل آب خوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
گران شدن جسم از بسیار خوردن پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
سورۀ صدودومین از قرآن کریم. مکیه و آن هشت آیت است، پس از قارعه و پیش ازعصر و آغاز آن: الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر
لغت نامه دهخدا
(مُ کَثِ)
وجه مکنثر، روی درشت آگنده گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
بسیار جستن، بسیار نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر نبرد کردن به بسیاری مال و قوم و فخر کردن، و سوره یکصد و دوم از قرآن کریم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثر
تصویر تکثر
((تَ کَ ثّ))
بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
((تَ ثُ))
افزون گشتن، فراوان شدن، بر زیادی مال فخر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
انباشت
فرهنگ واژه فارسی سره
مال اندوزی، افزونی، فراوانی، افزون گشتن، فراوان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیاری، تعدد، وفور، فراوانی، کثرت، بسیار شدن، زیاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد