جدول جو
جدول جو

معنی تکمم - جستجوی لغت در جدول جو

تکمم
(تَ)
فروگرفتن چیزی را و مدهوش و رفته عقل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال، تکمم القوم. (مجهولاً) اذا اغمی علیهم و غطوا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامه پوشیدن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکتم
تصویر تکتم
(دخترانه)
نام چاه زم زم، نام مادر امام رضا (ع)، اصرار در کتمان، پنهان کاری زیادی، بیشتر در امور مربوط به بانوان به کار برده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب می توان انجام داد، قصد کردن، از روی قصد و عمد کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
تمام شدن، کامل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمر
تصویر تکمر
تیری که بر سر آن پیکان نباشد، تیر بی پیکان، تخمار، تکمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود،
وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار،
هر برجستگی گوی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
به تکلف کرم کردن، اظهار کرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گفتن، به سخن آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کَمْمِ)
فروگیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروگرفته. (ناظم الاطباء) ، مدهوش و رفته عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکمم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَزْ زُء)
غلاف شکوفه بیرون آوردن درخت. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کمام برآوردن درخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کلاه پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، آستین قرار دادن پیراهن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عمامه بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه پوشیدن و پیچیدن آن بر سر. (از اقرب الموارد) ، عم خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعممته النساء، ای دعوته عماً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در گرمابه رفتن. (تاج المصادر بیهقی). در گرمابه شدن، احم ّ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ی م م’، قصد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن و اراده نمودن. (آنندراج) ، بخاک دست و روی مالیدن به نیت عبادت. و منه قوله تعالی: فتیمموا صعیداً طیباً (قرآن 4 / 43، 5 / 6). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به خاک وضو کردن. (آنندراج). در شرع عبارت از قصد به سوی خاک پاکیزه ای است که به آن تطهیر کنند برای برطرف ساختن حدث. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). حقیقت تیمم آن است که نام است مر مسح روی و دست را با خاک پاکیزه با شرایط خاص و قصد نیز از همان شرایط است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). دست و روی به خاک مالیدن به عوض وضو و غسل. (ناظم الاطباء). مسح کردن دست و روی به خاک بوجه شرعی، نماز و عبادت را. وضو کردن به خاک. مسح کردن دست و روی به خاک به عوض وضو یا غسل. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). تیمم در صورتی بدل از وضو یا غسل واقع شود که آب نایاب بود یا استعمال آن متعذربود به طریقی که در کتب فقه مسطور است:
تا درگه او یابی مگذر به در کس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم.
رودکی.
عهد تو و در زمانه تقدیم
آب آمده آنگهی تیمم.
انوری.
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.
خاقانی.
من تیمم به سر خاک نجس
کی کنم کآب به جایست مرا.
خاقانی.
چون در زمانه آب کرم هیچ جا نماند
جای تیمم است بخاک در سخاش.
خاقانی.
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان.
مولوی.
به غفلت بدادی ز دست آب پاک
چه چاره کنون جز تیمم بخاک.
سعدی (بوستان).
چو آب آمد تیمم نیست در کار
چو روزآمد چراغ از پیش بردار.
پوریای ولی.
چو بنمود رخ قدر طاووس مست
ز آب رخش چون تیمم شکست.
طاهر وحید (از آنندراج).
مرا توبه از دیدن خم شکست
چو شد آب پیدا تیمم شکست.
اشرف (ایضاً).
بهر سجده پیش پایش هم ز خاک پای او
دیده را دیدم تیمم گرچه غرق آب بود.
میر خسرو (ایضاً).
به آن خاک هر کس تیمم کند
کف از آب رحمت چو قلزم کند.
ملاطغرا (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
پوشیده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، پنهان شدن در سلاح. (زوزنی) ، پوشیده و پنهان داشتن و تازه کردن پیمان را، فراگرفتن فتنه همه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آهنگ کردن فلان، فلان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تکمی العسکر. (مجهولاً) کشته شدن دلاوران لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکمر
تصویر تکمر
تیر بی پیکان که بجای پیکان گرهی از چوب یا استخوان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
قصد کردن، طهارت با خاک به جای وضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمم
تصویر تحمم
در گرمابه شدن گرمابگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمم
تصویر ترمم
متفرق و پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذمم
تصویر تذمم
ننگ داشتن، آکیدن آک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمم
تصویر تشمم
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
دستار بندی دستار نهی دستار بستن عمامه بستن، دستار بندی عمامه بندی، جمع تعممات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثم
تصویر تکثم
پنهانیدن، سرگشتگی، درنگیدن، دوتاشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتم
تصویر تکتم
نام چاه زمزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمی
تصویر تکمی
نهانیدن، تازه گشتن پیمان نو پیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
((تَ کَ رُّ))
اظهار کرم کردن، کرم کردن به تکلیف، جوانمردی نمودن، اظهار کرم، جمع تکرمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
((تَ کَ لُّ))
سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیمم
تصویر تیمم
((تَ یَ مُّ))
از روی قصد و عمد کاری کردن، به جای وضو، در هنگام نبودن آب یا بیماری، از خاک استفاده کردن، به این صورت که دست ها را بر خاکی که آلوده نباشد می زنند و بعد آن را به صورت و پشت دست ها می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
((تِ مِ))
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمم
تصویر تعمم
((تَ عَ مُّ))
دستار بستن، عمامه بستن، دستاربندی، عمامه بندی، جمع تعممات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گویی
فرهنگ واژه فارسی سره