جدول جو
جدول جو

معنی تکزم - جستجوی لغت در جدول جو

تکزم
(تَ)
میوه خوردن بی برکندن پوست وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکتم
تصویر تکتم
(دخترانه)
نام چاه زم زم، نام مادر امام رضا (ع)، اصرار در کتمان، پنهان کاری زیادی، بیشتر در امور مربوط به بانوان به کار برده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گفتن، به سخن آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
به تکلف کرم کردن، اظهار کرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزم
تصویر کزم
سبزه ای که در کنار جوی و حوض می روید
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
دهی از دهستان شفت است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وی)
توقف و درنگ کردن در چیزی، سرگشته گردیدن. دوتا شدن، پنهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
نام چاه زمزم، نام زنی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافته گردیدن عصا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خلیدن خار در پای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَنْ نُ)
شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکسته شدن عصا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن کمان و تندر و رعد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دریده گشتن مشک از خشکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
تخم انگور که میان غژب یعنی دانۀ انگور باشد... بعضی به زای تازی و اکثری به زای فارسی گفته اند و صحیح زای تازی است چه از سین مهمله او را بدل کنند نه فارسی را. لبیبی گوید:
گر ببارند و بکوبند و دهندت بر باد
تو بسنگ تکزی نان ندهی باب ترا.
(از فرهنگ رشیدی).
رجوع به تکژ و تکس و تکسک شود
لغت نامه دهخدا
(تِ زِ)
تزمه. دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل بت فرانسه آورده و ظاهراً از چزمۀ ترکی بمعنی موزه مأخوذ شده است. رجوع به دزی ج 1 ص 146 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میغ را گویند و آن بخاری و ابر تنکی باشد که بر روی زمین پهن شود و آنرا به عربی ضباب خوانند و باین معنی بجای حرف اول نون و بجای حرف ثانی زای فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). میغ و بخار. (ناظم الاطباء). رجوع به تژم و نژم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ)
بلبل یا چوزۀ گنجشک یا مرغکی است که به عصفور ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). اسم طائری است که آن را نغز نامند. (فهرست مخزن الادویه). طائر نغز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زِ)
مرد بددل ترسناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کوتاه بینی و انگشتان. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
دور شدن از لوم و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بزرگی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). بخشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به تکلف کرم نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و از روی تبرع و تکرم حلقه وار پیرامن حال مسلمانان درآمده. (تاریخ قم ص 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، منقبض و ترنجیده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ رُ)
سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخن گفتن که در مستمع اثر کند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
اسب ستبر و کوتاه لب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب خردلب. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فروگرفتن چیزی را و مدهوش و رفته عقل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال، تکمم القوم. (مجهولاً) اذا اغمی علیهم و غطوا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جامه پوشیدن مرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
زفتی و بخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخل. (اقرب الموارد) ، شدت اکل. (ازاقرب الموارد). نوعی از سخت خوردگی. اسم است کزم را و فی الحدیث: کان النبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم یتعوذمن القزم و الکزم، ای البخل او شده الاکل. (منتهی الارب). سخت خوردن و شدت اکل. (ناظم الاطباء) ، کوتاهی بینی و انگشتان، کوتاهی و ستبری لب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسبی که لب وی کوتاه بود. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تنگ بسته شدن بر اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، میان دربستن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. میان دربستن به ریسمان و آمادۀ کاری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آهنگ کردن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دل نهادن و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتم
تصویر تکتم
نام چاه زمزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکثم
تصویر تکثم
پنهانیدن، سرگشتگی، درنگیدن، دوتاشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزم
تصویر تحزم
دور اندیشی، زره پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرم
تصویر تکرم
((تَ کَ رُّ))
اظهار کرم کردن، کرم کردن به تکلیف، جوانمردی نمودن، اظهار کرم، جمع تکرمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
((تَ کَ لُّ))
سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کزم
تصویر کزم
((کَ))
هرگیاهی که در کناره های جوی و رودخانه سبز شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلم
تصویر تکلم
سخن گویی
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاط، حرف، صحبت، گپ، گفتار، گفتگو، مکالمه، سخن گفتن، گپ زن، گفتگو کردن، مکالمه کردن
متضاد: استماع، گوش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکان
فرهنگ گویش مازندرانی