جدول جو
جدول جو

معنی تکانه - جستجوی لغت در جدول جو

تکانه
(تِ نِ)
دهی از دهستان ده پیراست که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تکانه
شوک، ضربه
تصویری از تکانه
تصویر تکانه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترانه
تصویر ترانه
(دخترانه)
زیبا، صاحب جمال، سرود، نغمه، آواز، سخن معمولاً موزون که با موسیقی خوانده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترانه
تصویر ترانه
سرود، نغمه، در علوم ادبی دوبیتی، برای مثال هر نسفته دری دری می سفت / هر غزاله ترانه ای می گفت (نظامی۴ - ۶۲۷)، تر و تازه، معشوق جوان، جوان خوش صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکانه
تصویر لکانه
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، برای مثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱)
آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
فروتن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ / نِ)
فگانه. افگانه. (یادداشت مؤلف). رجوع به فگانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه و صاحب جمال. (برهان) (ناظم الاطباء). جوان خوش صورت و صاحب کمال. (فرهنگ جهانگیری). جوان خوش صورت و شاهد تر و تازه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). شاهدان تر و تازه. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). جوان خوشگل و شاهد تر و تازه. (فرهنگ نظام). از ریشه اوستائی ’تورونه’ بمعنی خرد، تر و تازه. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تر، توره و توله شود:
هر نسفته دری، دری می سفت
هر ترانه ترانه ای می گفت.
نظامی.
، دوبیتی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497) (برهان) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). رباعی. (غیاث اللغات). دوبیتی یعنی رباعی. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوبیتی که نام دیگرش رباعی است و از اقسام شعر است که دارای چهار مصرع است. در مصرع اول و دوم و چهارم قافیه است و در سوم لازم نیست، بعضی گویند در مصرع سوم هم باید قافیه باشد و الا همان دوبیتی و رباعی است. (فرهنگ نظام). اهل دانش ملحونات این وزن [رباعی] را ترانه نام کردند. (از المعجم فی معاییراشعار العجم) :
از دلارامی و نغزی چون غزلهای شهید
وزدلاویزی و خوبی چون ترانۀ بوطلب.
فرخی.
ویکی بود از ندیمان این پادشاه [امیر محمد] شعر و ترانه خوش گفتی. (تاریخ بیهقی).
حکمت نتوانی شنود از ایرا
ف تنه غزل نغزی و ترانه.
ناصرخسرو.
چون آتش خاطر مرا شاه بدید
از خاک مرا بر زبر ماه کشید
چون آب یکی ترانه از من بشنید
چون باد یکی مرکب خاصم بخشید.
امیرمعزی.
- ترانه های خزانگی، مراد از ترانه های عمده و ترانه هایی که پادشاه یا امیری تصنیف کرده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج).
، نقش، صوت. (برهان)، به اصطلاح اهل نغمه، تصنیفی است که آن سه گوشه داشته باشد هر کدام بطرزی: یکی بیتی و دیگر مدح و یکی دیگر تلا و تلالا. (برهان) (آنندراج). در موسیقی یک قسمت از چهار قسمت نوبت مرتب یعنی تألیف کامل است و آن چهار قسمت قول است و ترانه و فروداشت، نغمه. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری). سرود. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) (برهان). نغمه و خوانندگی و سرود. (ناظم الاطباء). سرود و نغمه و نوعی از سرود. (غیاث اللغات). نغمه و خوانندگی. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و نوا. (فرهنگ نظام). سرود و اشعار ملی و وطنی، مثال: هر مملکتی ترانه ای ملی دارد. (فرهنگ نظام). موج از تشبیهات اوست و با لفظ گفتن و زدن و بستن و سرودن و سنجیدن و بلند کردن مستعمل. (آنندراج). نوعی از اجناس سرود. (شرفنامۀ منیری) : خوانی نهادند سخت نیکو با تکلف بسیار و ندیمانش [طاهر دبیر] بیامدند و مطربان ترانه زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).
بدانی چو درمانی آنجا کز آنجا
نه بربط رهاند ترا، نه ترانه.
ناصرخسرو.
کاج صمصام را سزد بریال
سوزنی را ترانه بر ره چاچ.
سوزنی.
جز بنده که در ترانۀ مدحت
داردصفت رباب رامشگر.
اثیر اخسیکتی.
هر نسفته دری، دری می سفت
هر ترانه، ترانه ای می گفت.
نظامی.
در پردۀ این ترانۀ تنگ
خارج بود ار ندانی آهنگ.
نظامی.
خیز ای رفیق خفته که صوت نشیدمان
آتش فکند بر شتران از ترانه ای.
اوحدی.
بلندآواز شد موج ترانه
مبارک باد کوس و شادیانه.
محمدخان راسخ (از آنندراج).
لبم به عشق نسنجد ترانۀ اظهار
ولی ز اشک من این مدعا برون آمد.
طالب آملی (از آنندراج).
، بمعنی دهن خوانی و طنز و خوش طبعی نیز هست. (برهان). دهن خوانی و خوش طبعی، بذله و طعنه. (ناظم الاطباء)، بدخویی. (برهان) حیله وری. (برهان). حیله گری. (ناظم الاطباء)، بدخویی. (برهان) (ناظم الاطباء)، بعضی این لغت را بضم اول مخفف تورانه دانند یعنی خوبان منسوب به توران. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ)
مأخوذ از هندی، قلعۀ کوچک و توقفگاه عمده یک ناحیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا نَ / نِ)
طلل. تخت. سکوئی که از هیچ سمت به دیوار منتهی نشود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن. زکانیه هم مثل آن است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بگمان گفتن چیزی را و راست آمدن آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ)
شهری از عمل بلنسیۀ اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
ناحیه ای است به مدینه. (منتهی الارب). ناحیه ای است از روستاهای مدینه از آن آل جعفر بن ابی طالب. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(سُ نِ)
دهی از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 233 تن سکنه و آب آن از قنات و چاه است. محصول آن چغندر و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ یَ)
ناخواست و ناپسند داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رکانت. استواررأی و آهسته و آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. رکونه. (منتهی الارب). استواررای و آهسته و آرمیده و صاحب وقار. (آنندراج) با آرام شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). استواررأی گشتن. استوارو آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. (ناظم الاطباء). استوار و صاحب وقار شدن. (از اقرب الموارد). رکونه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رکونه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از ’ک ون’، جایگاه. مکان. ج، مکانات. (مهذب الاسماء). جایگاه. مکان. (منتهی الارب). مکان و جای و جایگاه. (ناظم الاطباء). موضع. (اقرب الموارد) ، پایگاه و منزلت. (منتهی الارب). منزلت. (اقرب الموارد) ، نیت و آهنگ و گویند مضیت مکانتی، ای لطیئتی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهنگ و نیت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
دهی از دهستان سلگی است که در شهرستان نهاوند واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
بمعنی چغانه است. (اوبهی) ، چکّه. لکّه:
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش
کت همه جامه چکانه برچکید.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ / نِ)
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) :
پیچیده یکی لاکی میراند بسر در
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.
سوزنی.
بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست
بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333).
، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت:
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.
سنائی.
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور ترکی مکن تازان مشو.
خاقانی.
خرگاه عیش درشکنید و به تف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی.
نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور.
خاقانی.
ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست.
نظامی.
ترکانه ز خانه رخت بربست
در کوچگه رحیل بنشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نَ / نِ)
فرد. تنها. یگانه. بی مانند. یکان. رجوع به یگانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی). زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبن نعت است از آن. (آنندراج). تبن تبناً و تبانه، زیرک و باریک بین و ریزه کار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ با نَ)
مؤنث تبّان. (قطر المحیط). رجوع به تبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَنَ)
جای تبن (کاه) است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان است. این ده در هشت هزارگزی شمال باختری ده شیخ و دوهزارگزی قالیچه قرار دارد. سرزمینی است کوهستانی و گرمسیر و 300 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است. راه آن مالرو و ساکنین آن از طایفۀ باباجان هستند، گله داران در تابستان بکوه سرابند میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ وی یِ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 12000گزی خاور همدان و 3000گزی شمال شوسۀ همدان به ملایر. سکنۀ آن 332 تن، آب آن از چشمه و رود خانه سیمین و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکانه
تصویر مکانه
مکانت در فارسی: جای جایگاه، خهر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
نکانه: چو خربی خبرزانی اکنون که آنگه بمزد دبستان خریدی لکانه. (ناصر خسرو. 381)، آلت تناسل مرد قضیب: گر زانکه لکانه است (لکانه ت لغ) آرزویت اینک بمیان ران من لکانه. (طیان لفااف. 432)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانده
تصویر تکانده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
جوان خوش صورتشاهد تر و تازه و صاحب جمال، تصنیفی که سه گوشه داشته باشد، هر یک بطرزی: یکی بیتی و دیگری مدح و سوم تلا و تلالا، دو بیتی، سرود نغمه. جوان خوش صورت و شاهد و تر و تازه و صاحب جمال، نغمه، تر و تازه، دو بیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکانه
تصویر زکانه
زیرکی هشیاری، پیش بینی درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکانه
تصویر لکانه
((لَ نِ))
روده گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترانه
تصویر ترانه
((تَ نِ))
تصنیف، قطعه ای کوتاه برای خوانده شدن همراه با سازهای موسیقی، دوبیتی، تر و تازه، زیباروی
فرهنگ فارسی معین
آواز، تصنیف، خنیا، سرود، شعر، قول، گلبانگ، نشید، نغمه، دوبیتی
متضاد: غزل، قصیده، مثنوی، جمیل، جوان، خوشگل
متضاد: زشت، بدگل
فرهنگ واژه مترادف متضاد