جدول جو
جدول جو

معنی تکانشگری - جستجوی لغت در جدول جو

تکانشگری
الاندفاع
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به عربی
تکانشگری
Impulsiveness
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تکانشگری
impulsivité
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تکانشگری
impulsiviteit
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به هلندی
تکانشگری
Impulsivität
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به آلمانی
تکانشگری
імпульсивність
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تکانشگری
impulsywność
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به لهستانی
تکانشگری
冲动性
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به چینی
تکانشگری
impulsividade
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تکانشگری
impulsività
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تکانشگری
impulsividad
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تکانشگری
جذباتیت
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به اردو
تکانشگری
ความหุนหันพลันแล่น
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به تایلندی
تکانشگری
আবেগপ্রবণতা
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به بنگالی
تکانشگری
tabia ya kushikwa na jazba
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تکانشگری
fevrilik
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تکانشگری
충동성
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به کره ای
تکانشگری
импульсивность
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به روسی
تکانشگری
פָּעֳלוֹת רֶגֶשׁ
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به عبری
تکانشگری
आवेगशीलता
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به هندی
تکانشگری
impulsifitas
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تکانشگری
衝動性
تصویری از تکانشگری
تصویر تکانشگری
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، زورمندی، قدرت، کنایه از مال داری
فرهنگ فارسی عمید
(تُ /تَ گَ)
پهلوی ’توان کریه’. مالداری. ثروت. (حاشیۀ برهان چ معین). ثروتمندی. مالداری. (فرهنگ فارسی معین). ثروت. (زمخشری). مکنت. تمول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وجد. وسع. (منتهی الارب) : و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی دوم توانگری است. (قابوسنامه).
ماه بماه می کند شاه فلک کدیوری
عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری.
خاقانی.
خلف در دارالملک خویش متمکن بنشست و اعوان و انصار که از حضرت منصور آمده بودند از توانگری بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر توانگری دهمت مشتغل شوی، از من بمانی. (گلستان). توانگری به هنر است نه بمال. (گلستان). توانگری به قناعت است نه به بضاعت. (گلستان) ، توانایی. قدرت. زورمندی. قوت. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه جمع صفات کمال بود با وجود قدرت بر اظهار هر صفتی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به توان و توانگر و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی قدرت، زورمندی، قوت، ثروتمندی، مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگری
تصویر دانشگری
دانشمندی، دانایی فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، ثروتمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنشگری
تصویر کنشگری
فعالیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توان گری
تصویر توان گری
تمول
فرهنگ واژه فارسی سره
استطاعت، بی نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا
متضاد: فقر
فرهنگ واژه مترادف متضاد