- تکان
- جنبش و حرکت
معنی تکان - جستجوی لغت در جدول جو
- تکان ((تَ))
- حرکت، جنبش
- تکان
- حرکت، جنبش، لرز
تکان خوردن: جنبیدن، لرزیدن
تکان دادن: حرکت دادن، جنباندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شوک، ضربه
جائی مانند اطاق در کنار کوچه یا خیابان برای فروش کالا
جا، جایگاه
طاقت، قدرت، قوه
منفرد، مفرد
کسی که خود به خود سخن گوید
از خود رمنده، شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید
دیگ دهن گشاد
چکنده، چکاننده. توضیح در ترکیبات نیز بمعنی (چکاننده) آید: قطره چکان خون چکان خوی چکان
گذاشتن، وا گذاشتن
چاق
زیرین
فربه شدن
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
امتناع
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
هست شدن، بودن
اوستامی، پشتیبانی سپردن کار خود بدیگری تفویض کردن امراعتماد کردن، تفویض امر. اعتماد
قوت و قدرت و طاقت، استطاعت، تاب، زور و قوت
فرانسوی نکرنگی از پرندگان
پارسی تازی گشته تنبان توبان
خدعه و فریب دادن
لرزان، مضطرب، بی آرام
دیوانه گردیدن
دنباله کشتی
چاق، بسیار فربه، تنومند
نیرو، زور، قوه، قدرت، طاقت
چکاندن، چکنده، در حال چکیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چکاننده مثلاً قطره چکان، خون چکان
زیرین، فرودین
امیر، دلاور، بهادر، امرایی که به حکمرانی ولایتی منصوب می شدند، تگین
بنده، غلام
امیر، دلاور، بهادر، امرایی که به حکمرانی ولایتی منصوب می شدند، تگین
بنده، غلام
دیگ دهان گشاد و پهن، پاتیل، لوید، برای مثال عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳ - ۶۹۰)