جدول جو
جدول جو

معنی تکاثح - جستجوی لغت در جدول جو

تکاثح
(تَ ثَبْ بُ)
روباروی شمشیر زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکافح. (اقرب الموارد). رجوع به تکافح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
بر هم نشستن و انبوه شدن، انبوهی و ستبری، در علم فیزیک چگالی، جرم حجمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
افزون شدن، فراوان شدن، بر بسیاری مال و ثروت به یکدیگر فخر کردن و بالیدن، صد و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رِ یَ)
تضارب: تکافحوا، تضاربوا تلقاء الوجوه. رجوع به تکاثح شود، باهم سرون زدن، تلاطم امواج: بحر متکافح الامواج، ای متلاطمها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَبْ بُ)
کثیف شدن. ضد لطیف شدن. (زوزنی). برهم نشستن و سطبر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سطبر و غلیظ شدن و برهم نشستن. (آنندراج) (از غیاث اللغات). هنگفتی و ستبری و غلظت. (ناظم الاطباء). درهمی. انبوهی. سطبری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کم شدن حجم جسمی یا بیرون شدن هوا یا آب آن و نزدیک شدن اجزاء اصلی آن بیکدیگر. مقابل تخلخل. (یادداشت ایضاً). هو انتقاص اجزاء المرکب من غیر انفصال شی ٔ. (تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : امیر نصر از کثرت و تکاثف اعداد ایشان احتیاط در آن شناخت که چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی)، سخت شدن. زفت شدن:فانه (خبز السلت) اذا برد تکاثف تکاثفاً شدیداً حتی ان من یأکله بعد یوم او یومین یظن ان فی بطنه طیناً. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، (اصطلاح فیزیک) مقایسه کردن تودۀ ویژۀ اجسام با یکدیگر. چگالی یک جسم نسبت به جسم دیگر مساوی نسبت تودۀ ویژۀ آنهاست. (فرهنگ فارسی معین). التصاق ذرات جسم را گویند (ضد انبساط) که نسبت مستقیم باوزن مخصوص جسم دارد. جرم یک سانتیمتر مکعب از یک گاز کثافت مخصوص آن گاز است. تکاثف نسبی هر گاز نسبت وزن معینی از آن گاز است به هوای حجم آن. تکاثف مطلق همان وزن مخصوص است. و تکاثف الکتریسیته، عملی است که به توسط آن الکتریسیته را در جسمی ذخیره می کنند
لغت نامه دهخدا
(تَ ثُ)
سورۀ صدودومین از قرآن کریم. مکیه و آن هشت آیت است، پس از قارعه و پیش ازعصر و آغاز آن: الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَ ف فی)
با یکدیگر مروسیدن در شر و بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تکاوحاً اذاتمارساً و تعالجاً فی الشر بینهما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَوْ وُ)
حرکت دادن: تکثح بالحصی، حرکت داد آن را. (منتهی الارب). به سنگ ریزه زدن. (از اقرب الموارد). سنگریزه انداختن و زدن به آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکاوح
تصویر تکاوح
مروسیدن به بدی (مروسیدن عادت کردن) دژ خویی
فرهنگ لغت هوشیار
بر هم نشینی بر هم نشستن، ستبری، فشردگی، انبوهی چگالی، انبوه شدن ستبر گشتن فراهم آمدن فشرده شدن، غلیظ شدن، فشردگی ستبری، غلظت، جمع تکاثفات. یاتکاثف نسبی. مقایسه کردن توده ویژه اجسام یا یکدیگر چگالی یک جسم نسبت بجسم دیگر مساوی نسبت توده ویژه آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر نبرد کردن به بسیاری مال و قوم و فخر کردن، و سوره یکصد و دوم از قرآن کریم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
((تَ ثُ))
انبوه شدن، ستبر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
((تَ ثُ))
افزون گشتن، فراوان شدن، بر زیادی مال فخر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاثر
تصویر تکاثر
انباشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تراکم، غلظت، فشردگی
متضاد: متخلخل، چگالی، انبوهی، فراوانی، متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکم شدن
متضاد: متخلخل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مال اندوزی، افزونی، فراوانی، افزون گشتن، فراوان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد