جدول جو
جدول جو

معنی تپنچه - جستجوی لغت در جدول جو

تپنچه
(تَ پَ چَ / چِ)
مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان) (آنندراج). تپانچه. (ناظم الاطباء) :
ز گفتار هر دو پشیمان شدند
تپنچه برخسارگان برزدند.
فردوسی.
رجوع به طپنچه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تپانچه
تصویر تپانچه
سلاح گرم کوچک دستی، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، چپّات، لطام
لطمه
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، کاز، سرچنگ، صفعه برای مثال زنم چندان تپانچه بر سر و روی / که یارب یاربی خیزد ز هر موی (نظامی۲ - ۱۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنچه
تصویر پنچه
پیشانی، ناصیه، موهای پیش سر، برای مثال به تیغ طره ببرد ز پنجۀ خاتون / به گرز پست کند تاج بر سر چیپال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ پَ دَ / دِ)
از تپیدن. رجوع به طپنده و تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ پَ چَ / چِ)
طپانچه. تپانچه. سیلی. لطمه: الملاطمه واللطام، با کسی طپنچه زدن. (مصادر زوزنی) : اکنون او را طپنچه بر روی زد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 760). عمر طپنچه بر روی او زد. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 305)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ)
طپانچه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). به عربی لطمه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). و آن دست زدن بر صورت است در هنگام دلتنگی و عزا نه بمعنی سیلی است و در جای خود مرقوم خواهد شد. (انجمن آرا) (آنندراج). زدن با دست خود بر صورت در هنگام مصیبت و دلتنگی. (ناظم الاطباء). زدن با دست بر رخسار. (فرهنگ نظام). تپنچه و توانچه نیز گویند. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) ، سیلی و کاج نیز نامند. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تپانچه و لطمه و سیلی. (ناظم الاطباء). چک. کشیده:
بیکی زخم تپانچه که بدان روی کژت
بزدم چنگ چه سازی چه کنی بانگ زغار.
بوالمثل.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد بتو هرآینه بد.
عنصری.
بسم دزد خواندند و کردند خوار
فراوان تپانچه زدند استوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نباید تپانچه زدن با درفش.
انوری.
کسی کزو هنر و عیب بازخواهی جست
بهانه ساز و بگفتارش اندر آر نخست
سفال را بتپانچه زدن ببانگ آرند
ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
کجا آن تیغ کآتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد.
نظامی.
شب بخفت و دید او یک شیرمرد
زد تپانچه هر دو چشمش کور کرد.
مولوی.
سیلی که زند تپانچه بر سنگ
خود ناله کنان رود به فرسنگ.
امیرخسرو.
ولی دو مهره چو هم پشت یکدگر گردند
دگر تپانچۀ دشمن بهیچ رو نخورند.
ابن یمین.
چو ماندی پس از آن ده سخت پنجه
تپانچه کردیش رخسار رنجه.
جامی.
- امثال:
سگ سیلی میخورد، گربه تپانچه، نظیر: سگ صاحبش را نمی شناسد، ازدحام مردم در آنجا بسیار است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 985).
- با تپانچه روی خود را سرخ کردن، کنایه از حفظ کردن آبرو و پنهان ساختن سختی ها است.
، کوهه و موجۀ دریا رانیز گویند و معرب آن طبانجه است با با و جیم ابجد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهه و موجۀ دریا. (ناظم الاطباء) ، تفنگ کوچک را هم تپانچه میگویند که در واقع غلط مشهور است چه صحیح: تفنچه، مخفف تفنگچه است. (فرهنگ نظام). پیشتاب. پیش تو. رولور. پیستوله. بهمه معانی رجوع به طپانچه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ چَ / چِ)
پنجه. بنجه. پیشانی
لغت نامه دهخدا
با دست زدن به صورت هنگام مصیبت و دلتنگی حربه آتشی کوچک دستی از هر نوعی که باشد حربه آتشی کوچک دستی از هر نوعی که باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپنچه
تصویر طپنچه
تپانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنچه
تصویر پنچه
((پُ چِ))
پیشانی، ناصیه، موهای جلوی سر، طره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنچه
تصویر پنچه
((بُ چِ یا چَ))
پیشانی، پنجه، بنجه، ناصیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپانچه
تصویر تپانچه
((تَ چِ))
سیلی که به صورت می زنند، آسیب، نوعی اسلحه گرم، طپانچه، تبنجه، تس، توانچه
فرهنگ فارسی معین
توگوشی، چک، سیلی، کشیده
متضاد: لگد، پارابلوم، پیستوله، کاج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
الخفقان
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
Throbbing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
palpitant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
pochend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
inapiga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
пульсирующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
دھڑکتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
ধড়ফড়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
뛰는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
пульсуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
ドキドキする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
פועם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
धड़कता हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
เต้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
kloppend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
palpitante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
pulsante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
pulsante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
跳动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
pulsujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
berdebar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی