جدول جو
جدول جو

معنی تویدره - جستجوی لغت در جدول جو

تویدره
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویده
تصویر آویده
(دخترانه)
مشتاق، خواهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تودره
تصویر تودره
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بز نر. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَلَ فْ فُ)
رویداء. (ناظم الاطباء). رجوع به رویداء شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 696 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محلی بفاصله 500 گز به نام قولدرۀ بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قولدرۀ پائین 182 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان با 286 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ رَ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر است که در شهرستان تنکابن واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ دی یَ)
چادرهاست با خطوط سرخ منسوب به تزید بن حلوان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تزید بن حلوان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
رودی در شمال غربی روسیه است که کورلاند و لیونی را مشروب میسازد و 150 هزار گز طول دارد و در خلیج لیونی میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 3 هزارگزی شمال باختری حسن کیف. کوهستانی و سردسیر با 460 تن سکنه، از ایل خواجوند. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی گله داری و زراعت و تهیۀ زغال و چوب. صنایع دستی زنان قالیچه و شال و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَبْ رَ / رِ)
تب و لرزه از لطائف. و در بهار عجم نوشته تبیازه بزای معجمه بمعنی تب و لرزه. بلفظ گرفتن و افتادن و زدن مستعمل. (غیاث اللغات). رجوع به تبیازه شود
لغت نامه دهخدا
(خُیْ سَ رِ)
دهی است جزء دهستان چهاردانگه بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 12 هزارگزی شمال هوراندو 27 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. این دهکده کوهستانی است با آب و هوای معتدل و مایل بگرمی و 167 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و گردو و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ صِ رَ)
مصغر خاصره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ذوالخویصرۀ یمانی، نام مردی صحابی که در مسجد بول کرد. (منتهی الارب).
- ذوالخویصرۀ تمیمی، لقب خرقوص خارجی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 8هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. واقع در دره و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 250تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میگردد. محصول آن غلات، نخود و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. در دو محل به فاصله یک کیلومتری به نام کویدرق بالا و پایین مشهور است و سکنۀ کویدرق بالا 113 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ دَ رِ)
دهی است از دهستان ازغنۀ بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه واقع در 16 هزارگزی جنوب باختری فیض آباد محولات و 4 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به کاشمر با هوای معتدل و 570 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی است و گویند در آن چشمه ای است که پیوسته از آن صدای ساز شنیده شود. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از تاویدن، مبدل تابیدن. تابیده. رجوع به تاویدن و تابیدن و تابیده شود
لغت نامه دهخدا
(بُو وِ دِ)
دهی از دهستان باوی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
مخفف گاویاره. گلۀ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
پرنده ایست بزرگ جثه که آن را شکار کنند و گوشت لذیذی دارد و به عربی حباری خوانند. (برهان). جانوری است بزرگ جثه که گوشت آن لذیذ است و آن را چال نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). هوبره و حباری. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغی است بزرگ که آن را شکار کنند. گوشت لذیذی دارد و به عربی حباری گویند و به هوبره مشهور است و بیشتر آن را با چرغ شکار کنند، و آن را به فارسی چال نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
دمان یوز تازان بر آهوبره
کمین ساخته چرغ بر تودره.
اسدی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 14هزارگزی جنوب رزن و 6 هزارگزی خاور رزن به همدان. محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 375 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوب، صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بودره
تصویر بودره
تازی شده گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
تافته گرم شده داغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توبره
تصویر توبره
کیسه ای که کاه یا جز آن در آن گذارند و بر ستور آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقدری
تصویر توقدری
ترکی خرچال میشمرغ هوبره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغدری
تصویر توغدری
ترکی خرچال میشمرغ هوبره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصویره
تصویر تصویره
مجسمه، تمثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودره
تصویر تودره
هوبره حباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودره
تصویر تودره
((دَ رِ))
هوبره، پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار
فرهنگ فارسی معین
تندی، سرعت، خشونت، تیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی