جدول جو
جدول جو

معنی توکلاً - جستجوی لغت در جدول جو

توکلاً(نُ کَ دَ)
بطور توکل و متوکلانه. (ناظم الاطباء).
- توکلاً علی اﷲ، در حال توکل بر خدا. رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دستگاهی شبیه دیگ فلزی با دیوارۀ ضخیم و سرپوش بی منفذ برای ضدعفونی کردن لوازم جراحی و زخم بندی به وسیلۀ فشار بخار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ)
دهی از دهستان زیرکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ شَ وَ)
نام یکی از دهستانهای شهرستان گنبدقابوس، همچنین نام یکی از طوایف ترکمن است. این دهستان در قسمت خاور شهرستان و قسمتی در دشت است و اکثر قراء آن در دره های کوهستانی واقع است و هوای دشت معتدل و هوای قراء کوهستانی به نسبت ارتفاع محل سردسیرتر است. آب قراء دهستان از رودخانه های گرگان، زاو، یل چشمه و دوچای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات، صیفی و ابریشم است. شغل مردان زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی از قبیل چادرشب و تافته است. از مراکز مهم گوکلان میتوان کلاله و گلی داغ را نام برد. از نظر آمار به سه حوزۀ 6، 7، 8 تقسیم گردیده و از نظر فرمانداری قسمتی از قراء گوکلان تابع بجنورد است. تعداد قراء حوزۀ 6 و 7 گوکلان 62 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن در حدود 20هزارتن است. قراء مهم حوزۀ 6: پیشکمر، تمسک دهنه و یکه قوز، و قراء مهم حوزۀ 8: قرناوه، کریم ایشان و چغلیق وبق قجه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
رابینو نویسد: ’قبیله ای که در حوالی مصب گرگان رود سکنی دارند. منطقۀ آنها از یاس تپه در ساحل جنوبی گرگان رود، در مغرب، تا سرچشمۀ گرگان رود در یلده چشمه (یلی چشمه) و دهنۀ گرگان رود در تنگران (در مشرق) و یا تخمیناً از طول جغرافیایی 55 تا 56 درجۀ شرقی می باشد. نهرهائی که اراضی گوکلان را در جلگۀ گرگان مشروب می سازند عبارتند از: آب حاجی لر، کچه قره شور که از قلعۀ کافه و دوزین جاری می شوند و آب باینل از وامنان و آب چقر بیگدلی از دهنۀ فارسیان و فیرنگ و آب عبه خلی خان از دهنۀ تنگران. مردم گوکلان افرادی کشاورزند و در عادات خود مانند بادیه نشین ها نیستند. با روسیه تجارت گاو و گوسفند و پارچۀ ابریشمی دارند و درخت توت پرورش می دهند و کرم ابریشم تربیت می کنند و قدری نیز تریاک می کارند. و به استعمال آن نیز سخت معتادند و مانند ترکمن های دیگر ساعی و کاری نیستند.
مصنوعات ایشان فقط نمد و فرش های زبر و مقداری پارچۀ ابریشمی است. سرزمین ایشان بسیار حاصلخیز است و احتیاجی به آبیاری ندارد ولی بواسطۀ کمی جمعیت فرسخ ها از اراضی ایشان عاطل و بی حاصل مانده است. دستۀ گوکلان پیوسته از افراد یموت در هراسند ولی تیره خواجه چون اولاد پیغمبرند و معصوم به شمار می روند هیچ وقت از دست یموت دچار صدمه ای نمی شوند و بدون اسلحه بین قبیله ها رفت و آمد دارند. افراد طایفۀ گوکلان با کردهای بجنورد حاجی لر کبودجامه و سایر سکنۀ حدود شهر استرآباد میانۀ خوبی ندارند. تجاوز و حمله به منظور قصاص و انتقام فراوان اتفاق می افتد. بار مالیات آنها سنگین نیست و عایدات را سرکرده ای که معمولاً یکی از حکام بلوکات استرآباد است می برد. عده گوکلان ها دوهزار خانوار است. بنابر روایت ترکمن ها گوکلان ها در موقع حملۀ مغول قای نامیده می شدند که مشتق از نام قای خان پسر گون خان پسر اغزخان پسر قراخان اولین خان مشرق است. در زمان پادشاهی سلاطین سیمجور آنها به سرزمین کنونی کوچانده شدند. بعد از ویران کردن مشهد مصریان و متفرق ساختن سکنۀ آن بعضی از یموتهای ایگدر و بهلکه در نزدیکی خرابه های آنجا رحل اقامت افکنده ناچار بودند که از آب باتلاق بیاشامند. زیرا که مسیر نهر اترک را در نزدیکی چات بوسیلۀسد بسیار محکم تغییر داده بودند. در ساختن این سد قیر و سرب زیاد به کار بردند’. (از مازندران و استرآباد رابینو صص 100-101 و ترجمه این کتاب صص 137-138)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوشرحبیل. محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
وادیی است از اعمال مدینه. ابن مقبل راست:
عفا من سلیمی ذوکلاف فمنکف
مبادی الجمیع الغیظ و المتصیف.
(معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
طایفه ای از ترکمانان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طوایف ترکمن به دو دسته تقسیم می شوند: اول، ترکمنهای یموت که پانزده تیره اند... دوم، ترکمنهای کوکلان که بیست وهفت تیره اند و تیره های مهم آن: کرخ، قرابی خان، آی درویش و تسمیک می باشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 309)
لغت نامه دهخدا
سرو کوهی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
جمع واژۀ عوکله. (ناظم الاطباء). رجوع به عوکله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَضْ ضُ لَن)
مقابل وجوباً. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ توکیل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه شهرستان ارومیّه واقع است و 126 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
پدر قبیله ای است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
داهیه و بلا. توزلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
بحالت تغییر صورت. (ناظم الاطباء). رجوع به تبدل و تبدیل شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ نِ / نَ دَ)
فراخی را. با بسط دادن معنی کلمه ای به معانی دیگر. تجوزاً. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به توسع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تولاج
تصویر تولاج
همتا و همجنس
فرهنگ لغت هوشیار
دوست دار باد او را، او را دوست گیراد، یا اولاه الکریم بفضله. خدای کریم بفضل و بزرگواری خویش او را خداوند و دوستدار باد و دوست گیراد، بنده و بنده زاده نصرالله محمد الحمید بو المعالی اولاه الکریم بفضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلام
تصویر تکلام
مرد نیکو سخن و فصیح کلام
فرهنگ لغت هوشیار
اوستامی، پشتیبانی سپردن کار خود بدیگری تفویض کردن امراعتماد کردن، تفویض امر. اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولات
تصویر تولات
جمع توله، سختی ها آسیب ها گردن آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتوکلاو
تصویر اتوکلاو
فرانسوی پلشت بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکلات
تصویر تشکلات
جمع تشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسلات
تصویر توسلات
جمع توسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیلات
تصویر توکیلات
جمع توکیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکلات
تصویر توکلات
جمع توکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکلان
تصویر کوکلان
سرو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای شرق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، منقار
فرهنگ گویش مازندرانی
نان جو
فرهنگ گویش مازندرانی
چوپانی که کارش پختن دوغ و تهیه ی کشک و سرج است
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی یا چیزی که بدبو است ماده ی بدبو
فرهنگ گویش مازندرانی