گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است قدومه، مادردخت، شندله، اوسیمون، جنفج
گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است قُدومه، مادَردُخت، شَندِله، اوسیمون، جَنفَج
از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، تهیه شده در شوشتر، نوعی پارچه یا فرش که در شوشتر بافته می شد، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون
از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، تهیه شده در شوشتر، نوعی پارچه یا فرش که در شوشتر بافته می شد، برای مِثال نگر ز سنگ چه مایه بِه است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه بِه است شوشتری (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون
گنجینه، مخزن، خزانه، در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول، درم، برای مثال به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۳)
گنجینه، مخزن، خزانه، در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول، درم، برای مِثال به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۳)
پیاپی شدن. (زوزنی) (دهار). پیاپی آمدن یا پس یکدیگر آمدن به مهلت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی درپی شدن، مأخوذ از وتر بالکسر بمعنی تنهاتنها و یک یک بهم آمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی درپی بودن. پیاپی بودن. تتابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رادی که من از تواتر برّش در نور عطا و ظل احسانم. مسعودسعد. و تواتر دخلها و احیاء اموات... به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و عزایم پادشاهانه را به امداد فتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). ز چرخت باد عمری در تزاید ز بختت باد عزّی در تواتر. انوری. فخرالدوله از طبرستان بر تواتر امداد حمول و انواع کرامات تازه میداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 94). به سبب تواتر امطار و تزاحم اقطار از مهمات و اوطار و طلب زاد و علوفه بازماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 266). و سلطان بر تواتر به تاختن او لشکر می فرستاد. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح اصول) خبر جماعتی که بنفسه موجب علم بصدق آن خبر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خبری که جماعتی دهند و چنان باشد که نتوان گفت آن جماعت بر جعل این خبر مواضعه کرده اند. (از تعریفات جرجانی). خبری که چندین نفر از پی یکدیگر به یک طریق بیان کنند. (ناظم الاطباء). و تواتر به حقیقت خود یقین افکند، چنانکه مر شنونده را حاجت نیاید که اندر گویندگان تأمل کند. (دانشنامۀ علائی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا چو سی کودک تواتر این خبر متفق گویند یابد مستقر. مولوی. و در آن شبهتی چنانک ما را به تواتر وجود پیغمبران و پادشاهان و مردمان مشهور که در قرنها پیش بوده اند. (رشیدی)
پیاپی شدن. (زوزنی) (دهار). پیاپی آمدن یا پس یکدیگر آمدن به مهلت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی درپی شدن، مأخوذ از وتر بالکسر بمعنی تنهاتنها و یک یک بهم آمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی درپی بودن. پیاپی بودن. تتابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رادی که من از تواتر بِرّش در نور عطا و ظل احسانم. مسعودسعد. و تواتر دخلها و احیاء اموات... به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و عزایم پادشاهانه را به امداد فتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). ز چرخت باد عمری در تزاید ز بختت باد عزّی در تواتر. انوری. فخرالدوله از طبرستان بر تواتر امداد حمول و انواع کرامات تازه میداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 94). به سبب تواتر امطار و تزاحم اقطار از مهمات و اوطار و طلب زاد و علوفه بازماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 266). و سلطان بر تواتر به تاختن او لشکر می فرستاد. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح اصول) خبر جماعتی که بنفسه موجب علم بصدق آن خبر شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خبری که جماعتی دهند و چنان باشد که نتوان گفت آن جماعت بر جعل این خبر مواضعه کرده اند. (از تعریفات جرجانی). خبری که چندین نفر از پی یکدیگر به یک طریق بیان کنند. (ناظم الاطباء). و تواتر به حقیقت خود یقین افکند، چنانکه مر شنونده را حاجت نیاید که اندر گویندگان تأمل کند. (دانشنامۀ علائی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا چو سی کودک تواتر این خبر متفق گویند یابد مستقر. مولوی. و در آن شبهتی چنانک ما را به تواتر وجود پیغمبران و پادشاهان و مردمان مشهور که در قرنها پیش بوده اند. (رشیدی)
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
منسوب به شوشتر، از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، آنچه در شوشتر بعمل آید: دیبای شوشتری. (فرهنگ فارسی معین) ، ششتری. قسمی جامه. قسمی فرش. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (یادداشت مؤلف) : نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ ز خستوانه چه مایه به است شوشتری. معروفی. تاکه گردد که و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. بربسته گل از شوشتری سبز نقابی و آلوده به کافور و به شنگرف بناگوش. ناصرخسرو. - شوشتری باف، بافندۀ پارچۀ شوشتری. که پارچۀ شوشتری بافد: در مدحت صدر تو منم شوشتری باف دیگر شعرا آستری باف چو نساج. سوزنی. ، نام گوشه ای از دستگاه همایون. (ردیف موسیقی ایران ص 6 و 47). رجوع به دستگاه همایون شود
منسوب به شوشتر، از مردم شوشتر، لهجۀ مردم شوشتر، آنچه در شوشتر بعمل آید: دیبای شوشتری. (فرهنگ فارسی معین) ، شُشْتَری. قسمی جامه. قسمی فرش. ثوب تستری. ثیاب تستریه. (یادداشت مؤلف) : نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ ز خستوانه چه مایه به است شوشتری. معروفی. تاکه گردد که و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. بربسته گل از شوشتری سبز نقابی و آلوده به کافور و به شنگرف بناگوش. ناصرخسرو. - شوشتری باف، بافندۀ پارچۀ شوشتری. که پارچۀ شوشتری بافد: در مدحت صدر تو منم شوشتری باف دیگر شعرا آستری باف چو نساج. سوزنی. ، نام گوشه ای از دستگاه همایون. (ردیف موسیقی ایران ص 6 و 47). رجوع به دستگاه همایون شود
جعفر بن حسین بن علی شوشتری نجفی. عالم و فقیه و در موعظه و ارشاد مردم یدی طولی ̍ داشت. از شاگردان صاحب فصول و صاحب ضوابط و صاحب جواهر و شیخ انصاری و شریف العلماء بود. در پایان عمر برای زیارت مشهد رضا (ع) به ایران آمد و در تهران ناصرالدین شاه او را مورد احترام و تکریم قرار داد. وی در مسجد ناصری (مسجد عالی سپهسالار) امامت کرد. در هنگام بازگشت به عتبات در سال 1303 هجری قمری در کرند کرمانشاه درگذشت و جنازه او را به نجف بردند. او راست: اصول الدین یا الحدائق فی الاصول. خصائص الحسنیه. مجالس البکاء. منهج الرشاد. (از فرهنگ فارسی معین)
جعفر بن حسین بن علی شوشتری نجفی. عالم و فقیه و در موعظه و ارشاد مردم یدی طولی ̍ داشت. از شاگردان صاحب فصول و صاحب ضوابط و صاحب جواهر و شیخ انصاری و شریف العلماء بود. در پایان عمر برای زیارت مشهد رضا (ع) به ایران آمد و در تهران ناصرالدین شاه او را مورد احترام و تکریم قرار داد. وی در مسجد ناصری (مسجد عالی سپهسالار) امامت کرد. در هنگام بازگشت به عتبات در سال 1303 هجری قمری در کرند کرمانشاه درگذشت و جنازه او را به نجف بردند. او راست: اصول الدین یا الحدائق فی الاصول. خصائص الحسنیه. مجالس البکاء. منهج الرشاد. (از فرهنگ فارسی معین)