- توپچی
سربازی که پشت توپ قرار می گیرد و با آن تیراندازی می کند
معنی توپچی - جستجوی لغت در جدول جو
- توپچی
مأخوذ از ترکی، لشکری توپ دار و لشکری که سلاحش توپ است، (ناظم الاطباء)، آنکه توپ انداختن داند و بدین اسم در قشون معین است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، فرد یا افرادی که ادارۀ توپ را از جهت فنی اعم از نشانه گیری و جز آن بعهده دارند توپچی و توپچیان نامند، واحدی از نظام که مأمور تیراندازی با توپ است، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به توپچی باشی و توپ و دیگر ترکیبهای آن شود
- توپچی
قصبه ای از دهستان حنافره است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 3440 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
- توپچی
سربازی که پشت توپ قرار میگیرد و با آن تیر اندازی میکند
- توپچی
سربازی که مأمور تیراندازی با توپ است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(تَ)
لغت نامه دهخدا
جارچی باشد و آن عبارت از شخصی بود که از جانب پادشاهان و فرماندهان به ایصال احکام و رسانیدن فرامین مأمور شود. (از سنگلاخ) :... فرمان همایون نفاذ یافت که امراء تواچی، سان عساکر ظفرمآثر بازطلبند و سپاه ممالک محروسه را از اقصای ترکستان تا سرحد هندوستان جار رسانند که به میعاد مقرر در معسکر نصرت اثر مجتمع گردندو... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 605). از استماع این خبر نایرۀ غیرت پادشاه هفت کشور زبانه به فلک اخضر کشید و دفع شر آن بداختر بر ذمۀ همت خسروانه واجب نموده حکم همایون به اجتماع لشکر قیامت اثر نافذ گردید. تواچیان قمرمسیر جهت رسانیدن جار، روی به اطراف و امصار آورده به اندک زمانی لشکر بسیار از... در اردوی کیهان پوی جمع آمدند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 486)
دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 354 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شخصی که توغ بردارد، (از آنندراج)، علمدار، (ناظم الاطباء) :
نگار توغچی آن پادشاه کشور حسن
که توغ بیرق اوشد مدار لشکر حسن،
سیفی (از آنندراج و بهار عجم)،
رجوع به توغ شود
نگار توغچی آن پادشاه کشور حسن
که توغ بیرق اوشد مدار لشکر حسن،
سیفی (از آنندراج و بهار عجم)،
رجوع به توغ شود
منسوب به توپ، بمعنی بسته و بهم پیچیده،
- ریش توپی، ریش انبوه،
،
چوب مدورگونه که راه آب حوض یا زیرآب حمام و جز آن، بدان استوار کنند، گلوله مانندی ازچوب تراشیده برای سد راه آب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، یک قسمت از احشاء گوسفند که چون گلوله ایست، جزوی از شکنبۀ نشخواریان، قطنه، ذات الاطباق، قبه، هزارخانه، (یادداشت ایضاً)، رجوع به معده شود
- ریش توپی، ریش انبوه،
،
چوب مدورگونه که راه آب حوض یا زیرآب حمام و جز آن، بدان استوار کنند، گلوله مانندی ازچوب تراشیده برای سد راه آب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، یک قسمت از احشاء گوسفند که چون گلوله ایست، جزوی از شکنبۀ نشخواریان، قطنه، ذات الاطباق، قبه، هزارخانه، (یادداشت ایضاً)، رجوع به معده شود
(کَ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرحمت آباد است که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
فرمانده توپخانه، رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 23 شود
