جدول جو
جدول جو

معنی تؤده - جستجوی لغت در جدول جو

تؤده
(تُءْ دَ)
توأد. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تؤده
(تُءْ دَ)
تؤده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تؤده
(تُ ءَ دَ)
از ’ؤد’، آهستگی و درنگی. تؤده. (منتهی الارب). رجوع به تواد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توده
تصویر توده
تل، پشته، هر چیزی که روی هم ریخته و کوت کرده باشند مثلاً تودۀ هیزم، تودۀ غله، تودۀ خاکستر، عامه و انبوه مردم
فرهنگ فارسی عمید
(تُ ءَ دَ)
تؤده
لغت نامه دهخدا
(تُ ءَ بَ)
از ’ت ء ب’، عار و ننگ. (منتهی الارب). ابه. (منتهی الارب). رجوع به ابه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
بقلهالاوجاع. آذان الجدی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در مغرب بقلهالاوجاع است و این کلمه را در بعضی از بادیه های عرب نشین افریقا شنیده ام و آن اسم نباتی است. (از دزی ج 1 ص 154). رجوع به توجره شود
لغت نامه دهخدا
(ضُءْ دَ/ ضُ ئو دَ)
ضؤد. زکام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان زوارم است که در بخش شیروان شهرستان قوچان واقع است و 317 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
تل و پشتۀ خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. (برهان). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشتۀ خاکستر و هر چیز روی هم انباشته. (ناظم الاطباء). کوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461). چیزی باشد که آن را چون تلی سازند مانند خرمن جو و گندم و غیر آن. (صحاح الفرس). تل و پشته و خرمن و قبۀ غله را نیز گویند. (اوبهی). فراهم کردۀ چیزی یا چیزهایی بشکل خرمنی شبیه مخروطی: تودۀ خاک، تودۀ سنگ و غیره. کپّه. با شدن و با کردن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز کشته به هر سو یکی توده بود
گیاهان به مغزسر آلوده بود.
فردوسی.
اگر شاه را دل ز گیلان بخست
ببرّیم سرها ز تنها بدست
دل شاه خشنود گردد مگر
چو بیند بریده یکی توده سر.
فردوسی.
پدید آمد آن تودۀ شنبلید
دو زلف شب تیره شد ناپدید.
فردوسی.
آری به مهره های سقط ننگرد کسی
کاو را به توده پیش بود درّ شاهوار.
فرخی.
بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را، نگار چین و ماچین را.
فرخی.
یک توده شاره های نگارین به ده درست
یک خیمه بردگان دوآیین به ده درم.
فرخی.
فزون از آن نبود ریگ دربیابانها
که پیش شاه جهان بود تودۀ گوهر.
عنصری.
دگر جای دیدند چندین گروه
ز عنبر یکی توده مانند کوه.
(گرشاسبنامه).
گاو لاغر به زاغذ اندر کرد
تودۀ زر به کاغذ اندر کرد.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
نشیب و توده وبالا همه خاموش و بی جنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی.
ناصرخسرو.
بر فلک زآن مسیح سر بفراشت
که بر این خاک توده خانه نداشت.
سنائی.
تکیه بر استخوان توده کرده بود.
(کلیله و دمنه).
شهبازگوهری چه کنی قبه های دود
سیمرغ پیکری چه کنی توده های خاک ؟
خاقانی.
دست کمال بر کمر آسمان نشاند
آن گوهرثمین که در این خاک توده بود.
خاقانی.
مهدی که بیند آتش شمشیر شاه گوید
دجال را به تودۀ خاکستری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281).
و قصر مشید... که او ساخته بود هنوز تودۀ آن باقی است. (تاریخ طبرستان).
کم آواز هرگز نبینی خجل
جوی مشک بهتر که یک توده گل.
(بوستان).
خواجه فرمودند آرزوی شما چیست، اصحاب گفتند بریانی. در آن نزدیک توده ای بود به غایت بزرگ. اشارت فرمودند... اصحاب چون برآمدند سواری آمد و خوان آراسته آورد... (انیس الطالبین بخاری ص 92).
- توده توده، پشته پشته. تل تل. خرمن خرمن:
گهی چون تخته تخته ساده سیم اندر هوا برهم
گهی چون توده توده سوده کافور است بر بالا.
مسعودسعد.
- تودۀ خاک، تل خاک و تپۀ خاک. (ناظم الاطباء).
- توده های خاک، طبقات زمین. (ناظم الاطباء).
- ، هفت اقلیم. (ناظم الاطباء).
- ، کالبدهای آدمی. (ناظم الاطباء).
، انبوه مردم. عامۀ خلق. (فرهنگ فارسی معین). گروه و جمعیت از مردم. (حاشیۀ برهان چ معین). مردم عادی. اکثریت مردم. عامه
لغت نامه دهخدا
تصویری از توده
تصویر توده
بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توده
تصویر توده
((دِ))
هر چیز روی هم ریخته، انبوه خلق، جمعیت مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توده
تصویر توده
جماعت، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره
انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه، جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم، گروه، نجد
متضاد: فرد، جمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد