جدول جو
جدول جو

معنی تؤامیه - جستجوی لغت در جدول جو

تؤامیه
(تُ آ می یَ)
دانۀ مروارید، منسوب است به شهر تؤام. (منتهی الارب). رجوع به الجماهر ص 107 و توأمیه و توآم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ ءَ می یَ)
مروارید و لؤلؤ. (ناظم الاطباء). نام مروارید است به نسبت توآم که ساحلی از عمان است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توآم و تؤامیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ مَ)
توأمان. تثنیۀ توأم. همزادان. سلمان. دو همزاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توأم و توأمان شود
لغت نامه دهخدا
(عَض ض)
مشاورت کردن، و موامره در این معنی لغت ردی است. (منتهی الارب). مشاورت کردن. (آنندراج). مشورت کردن با کسی در کار خود. (ناظم الاطباء). مشاوره. (دهار) ، تبانی و توطئه در امری، (اصطلاح فقهی) به امر شخص ثالثی رجوع کردن است. متعاملین می توانند شرط مؤامره را برای مدت معینی در عقد مندرج کنند و در این صورت عقد نسبت به ایشان لازم است و هیچ یک از آنان به طور مستقیم حق فسخ را دارا نیست. شخص ثالثی که در عقد رجوع به امراو شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد دیگر فسخ آن جایز نیست ولی در مورد امر او به فسخ، متعاملی که مؤامره به نفع او مقرر شده است ملزم به پیروی نیست و می تواند آن را به موقع اجرا بگذارد. و رجوع به مؤامره در معنی دستور عمل عاملان و مقاطعان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ مَ)
مؤنث توأم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: توأم للذکر و توأمه للانثی. ج، توأمات. (منتهی الارب) ، نوعی از مرکبهای زنان که سایه ندارد. ج، توأمات. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یک نوع محفۀروبازی جهت نشستن زن مانند پالکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ می یَ)
منسوب به تهامه. یقال: امراه تهامیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کنیزک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأمیۀ جاریه، امه قرار دادن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(زُ آ ما)
از ’زٔم’، قتال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قتال و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَوْ وا)
دهی است از دهستان اسحاق آبادبخش قدمگاه شهرستان نیشابور، سکنۀ آن 53 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نزدیک شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
از ’وم ء’، اشاره کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تومئه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توامین
تصویر توامین
تثنیه توام. دو همزاد، دو همراه دو قرین
فرهنگ لغت هوشیار