جدول جو
جدول جو

معنی تونسن - جستجوی لغت در جدول جو

تونسن
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسن
تصویر توسن
(پسرانه)
اسب سرکش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توسن
تصویر توسن
وحشی، رام نشده، اسب شوخ و سرکش
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نُ)
کشور جمهوری تونس که به افریقای شمالی و بر کرانۀ دریای مدیترانه قرار دارد. پایتخت آن شهر تونس و وسعت خاکش 156000 کیلومترمربع است. شهرهای عمده این کشور سفاکس، بیزرت گابس، که روآن، و سوس می باشند و 3400000 تن سکنه دارد. این کشور از شمال و مشرق به دریای مدیترانه و جنوب شرقی به لیبی و جنوب غربی و مغرب به کشور الجزائر محدود است. قسمت شمالی این کشور کوهستانی و در سلسلۀ جبال اطلس قرار دارد. این منطقه که از دره های سرسبز و خرم تشکیل یافته است چه از جهت کشاورزی و چه از جهت منابع زیرزمینی سرشار از ثروت است. نواحی جنوبی آن دشت و قسمتی از صحرای افریقا را تشکیل میدهد که قسمت اعظم آن بر اثر مجاورت با دریای مدیترانه آبادان وسرسبز است. این کشور یکی از مراکز فلاحتی و محصول عمده آن گندم و جو و انگور و خرما و زیتون است و منابع زیرزمینی آن حائز کمال اهمیت است و مهمترین محصول آن فسفات، آهن، سرب، روی و منگنز است. سرزمین تونس در حدود قرن یازدهم تا هفتم پیش از میلاد مسیح در تصرّف فنیقی ها درآمد و سپس به کارتاژ منضم شد و با رومیها رقابت داشت آنگاه در سال 146 قبل از میلاد مغلوب گردید و سپس در قرن پنجم میلادی در تصرف وندل ها که از اقوام قدیمی ژرمن بودند درآمد و در قرن هفتم میلادی بوسیلۀ قوم عرب اشغال گردید و در سال 1574 میلادی جزو امپراتوری دولت عثمانی درآمد و در سال 1881 میلادی در تحت حمایت دولت فرانسه قرار گرفت و چون در جنگ دوم جهانی با متفقین همکاری قابل ستایشی معمول داشت. پس از پایان جنگ مقدمات استقلال این کشور فراهم گردید و در سال 1954 میلادی استقلال داخلی یافت و در سال 1955 میلادی مستقل گردید ودر سال 1957م. به رهبری حبیب بورقیبه رژیم جمهوری در این کشور استقرار یافت. (از لاروس). رجوع به فرهنگ فارسی معین ج 5 و معجم البلدان و ناظم الاطباء شود
تختگاه بلاد افریقیه که از ویرانی مدینۀ قرطاجنه آباد گردید. (منتهی الارب). نام باستانی آن ترسوس بوده. (دمشقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر و ناحیتی به شمال افریقیه میان جد و سوسه. (از ابن بطوطه از یادداشت ایضاً). پایتخت کشور تونس که در منتهی الیه خلیج تونس در دریای مدیترانه واقع است و 410000 تن سکنه دارد. (از لاروس). شهری است از ناحیت مغرب بر کران دریا و نخستین شهری است که برابر اندلس است. (حدود العالم). رجوع به طرسوس و الحلل السندسیه و عیون الانباء و نزهه القلوب و شدالازار و قاموس الاعلام ترکی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو سَ)
نافرهخته بود، یعنی ناآموخته. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 154). وحشی و رام نشونده را گویند عموماً. (برهان). سرکش و گردنکش و وحشی و ناآزموده. (ناظم الاطباء)... در هر صورت توسن در مردم سرکش نیز استعمال میشود... (انجمن آرا) (آنندراج). تند. سرکش. مقابل رام. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کسی که از تو نهان کینه دارد اندر دل
دلش به طاعت تو شرزه گردد و توسن.
عنصری.
رای موافق و نیت و اعتقاد او
از روزگار توسن برداشت توسنی.
منوچهری.
بسی تکلف بینم ترا بظرف همی
لطیف حیزی خر، با تو توسن است و حرون.
منجیک (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی).
جهانستانی، شاهی، مظفری، ملکی
که رام گشت به عدلش زمانۀ توسن.
مسعودسعد.
رام است بخت تو که به هر وقت حاصل است
حکمی که بر زمانۀ توسن کند همی.
مسعودسعد.
نگویم ازپس این حسب حال و محنت خویش
که شد بدرد و غم و رنج، طبع توسن، رام.
مسعودسعد.
گر وی بدست بخت بگیرد عنان چرخ
جز نرم گردنی نکند چرخ توسنش.
سوزنی.
خدایگان جهان پادشاه ملک آرام
که امر ناقد او راست چرخ توسن، رام.
سوزنی.
بسیار سخن گفته شد از وعده و عشوه
تا رام شد آن توسن بدمهر به زر بر.
سوزنی.
سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت
قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست.
سوزنی.
لگامم بر دهان افکند ایام
که چون ایام بودم تیز و توسن.
خاقانی.
توسن ایام را رأی تو تحسین نکرد
شیر نگه کی کند سوی یکی لاغری.
ظهیر.
ملک چون دید کاو در کار خام است
زبانش توسن است و طبعرام است.
نظامی.
من آن توسنم کز ریاضتگری
رسیدم ز تندی به فرمانبری.
نظامی.
مگر کز توسنانش بدلگامی
دهن برگشته ای زد صبح بامی.
نظامی.
زن چو دید او را که تند و توسن است
گشت گریان، گریه خود دام زن است.
مولوی.
، اسب وحشی باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 74). اسبی باشد کرۀوحشی که به لگام راست کرده باشند. (نسخه ای از لغتنامۀ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسب سرکش و حرون و جهنده را گویند خصوصاً. (از برهان). اسب جوان رام نشده و دست آموزنگشته. (ناظم الاطباء). اسب سرکش. (فرهنگ جهانگیری). اسب و استر سرکش... و صحیح به ضم ’تا’، و ’واو’ مجهول است چنانکه در مناظرالانشاء گفته. (فرهنگ رشیدی). کره اسب که تند و شوخ و سرکش باشد.... و صاحب بهار عجم در جواهرالحروف نوشته که ظاهراًاصح به ’واو’ مجهول و ’شین’ معجمه است که به کثرت استعمال مهمله شده است چه توش به معنی قوت و توانائی است و تندی و شوخی اسب دال بر توانائی اوست.... (غیاث اللغات). در جهانگیری و برهان آورده اند و به معنی اسب و استر سرکش معروف است و رشیدی گفته... هم صاحب جواهرالحروف آورده که... (انجمن آرا) (آنندراج). کرۀ ناآرام و نوزین، به تازیش حرون نامند. (شرفنامۀ منیری). شموس. (صراح اللغه) (از منتهی الارب). حرون. بی فرمان. گاه گیر. گه گیر. (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کرۀ توسن. هیدخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت ایضاً). در ترکی تسن کره اسبی را گویند که راه رفتن را هنوز خوب نیاموخته باشد. استعمال توسن و توسنی در فارسی قدیم است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
فضل تو رایض موفق بود
نیکنامی چو کرۀ توسن.
فرخی.
رایضان کرّگان به زین آرند
گرچه توسن بوند و مردافکن.
فرخی.
تو نبینی که اسب توسن را
به گه نعل برنهند لبیش.
عنصری.
مرا در زیر ران اندر، کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن.
منوچهری.
ابلیس در جزیره تو برنشست
بر بی فسار و سخت کش توسنش.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 441).
اسحاق زود فرودآمد و در پای نصر افتاد و زمین را بوسه داد و عذر خواست که این اسب من توسن است و از وی زود فرو نتوان آمدن. (تاریخ بخارا ص 101).
اسب توسن ز اسب ساکن رگ
گشت همخو اگر نشد هم تگ.
سنائی.
گر سواران خنگ توسن در کمند افکنده اند
من کمند افکنده و شیر ژیان آورده ام.
خاقانی.
توسن اسب مرغزاری کز ریاضت بازماند
آخور چرب مهنا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
روز ازبرای ثقل کشی موکب بهار
پالان به توسن استر گرما برافکند.
خاقانی.
جهان بر ابلقی توسن سوار است
لگد خوردن از او هم در شمار است.
نظامی.
اگر شبدیز توسن را تگی هست
ز تیزی نیز گلگون را رگی هست.
نظامی.
شنیدم کادهم توسن کشیدش
چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش.
نظامی.
تو بر کرۀ توسنی بدگهر
نگر تا نپیچد ز حکم تو سر.
سعدی (بوستان).
چه خوش گفت بهرام صحرانشین
چو یکران توسن زدش بر زمین.
سعدی (بوستان).
عجوزی گر کند گلگونه بر روی
چو توسن اشتر، از وی رم کند شوی.
امیرخسرو.
پیش رفتم به تظلم که رکابش بوسم
تند برتافت عنان، بانگ به توسن زد و رفت.
یغما.
- توسن تندعنان،مرکب گردنکش و ستور سرکش. (ناظم الاطباء).
، مرکب نجیب. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
گشنی کردن فحل ناقۀ خوابیده را و همچنان زن خوابیده را گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از ’ماعز جبلی’ است. (دزی ج 1 ص 155)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ وِ سُ)
رابرت لوئیس. رمان نویس انگلیسی، مولد ادیمبورگ (1850- 1894 میلادی). وی هنرمندی خود را در رمانهای پرحادثه نشان داده است
لغت نامه دهخدا
(نِ / نُ)
خیرالدین پاشا. وزیر و مورخ. وی در تونس به مقام های بزرگ و سپس به وزارت و از جانب سلطان عبدالحمید عثمانی در آستانۀ صدارت عظمی (1295 هجری قمری) رسید و در اصلاح امور کوشش کرد. آنگاه به عضویت مجلس اعیان منصوب گردید و تا پایان عمر در این شغل باقی بود. او راست: اقوام المسالک فی معرفه احوال الممالک. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 302). رجوع به اسماء المؤلفین ج 1 ستون 358 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تِ)
شهری به انگلستان و مرکز سامرست شایر است که 33600 تن سکنه دارد و یکی از مراکز فلاحتی است. (از لاروس). رجوع به تونتون در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نُ)
پارچۀ کتانی. و از این جهت آن را تونسی نامند که در تونس بهترین نوع آن ساخته میشود. (از دزی ج 1 ص 155)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نُ)
منسوب به تونس. (از الانساب سمعانی) (ناظم الاطباء). رجوع به تونس و تونسی شود
لغت نامه دهخدا
(تُنْ کَ)
ناحیه ای در شمال شرقی هندوچین و در شمال ویتنام که مساحت آن 116000 کیلومترمربع است. پایتخت آن هانویی شامل تونکن علیا و تونکن سفلی است. تونکن از مستعمرات فرانسه بود ولی کمونیستها تحت رهبری هوشی - مینه پس از جنگهای بسیار سخت با فرانسه (1945-1954 میلادی) آن را بازگرفتند و آن اکنون بخش اساسی قسمت شمال ویتنام (ویتنام شمالی) را تشکیل میدهد و 98561000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). رجوع به لاروس و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تونکین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توسن
تصویر توسن
وحشی رام ناشونده، سرکش (چارپا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسن
تصویر توسن
((تُ سَ))
وحشی، رام ناشونده، اسب سرکش و رام ناشدنی
فرهنگ فارسی معین
اسب، باره، سمند، فرس، رام ناشدنی، سرکش، وحشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
توانستن
فرهنگ گویش مازندرانی