جدول جو
جدول جو

معنی تولد - جستجوی لغت در جدول جو

تولد
زاییده شدن، کنایه از به وجود آمدن چیزی از چیز دیگر
تصویری از تولد
تصویر تولد
فرهنگ فارسی عمید
تولد(تُ لِ)
به اسپانیایی تولدو و معرب آن طلیطله شهر و مرکز ولایتی است در اسپانی و بر کنار رود تاجه واقع است و 40200 تن سکنه دارد و تا سال 1560م. پایتخت اسپانی بود. قصر معروف الخضراء که در سال 1936 میلادی ویران گردید در این شهر قرار داشت. کلیسای زیبا و بزرگی که متعلق به قرن 15 میلادی است در این شهر وجود دارد که اکنون به شکل یک موزه محافظت می شود. (از لاروس). رجوع به طلیطله در حرف ط و اسپانی و قاموس الاعلام ترکی ذیل تولده شود
لغت نامه دهخدا
تولد(تَ رَهَْ هَُ)
پدید آمدن چیزی از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). پدید آمدن. (دهار). پیدا شدن چیزی از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پدید آمدن چیزی از غیر آن. (از اقرب الموارد). پدید آمدن حیوانی بدون پدر و مادر مانند حیوان متولد از آب راکد در تابستان. (از تعریفات جرجانی). پیدا شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، بزادن. (دهار). زائیده شدن و با لفظ کردن مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج). ولادت و زائیده شدگی. (ناظم الاطباء). زادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و چون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مسلط شود. (کلیله و دمنه). به هر دو معنی رجوع به تولد کردن شود
لغت نامه دهخدا
تولد
پدید آمدن چیزی از چیزی بزادن، زائیده شدن، متولد شدن
تصویری از تولد
تصویر تولد
فرهنگ لغت هوشیار
تولد((تَ وَ لُّ))
زاییده شدن، پدید آمدن، به وجود آمدن
تصویری از تولد
تصویر تولد
فرهنگ فارسی معین
تولد
زایش، زادروز
تصویری از تولد
تصویر تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
تولد
زا، زایش، میلاد، ولادت، زادروز، متولد، زادن
متضاد: وفات، پیدایش، پیدایی، ظهور
متضاد: افول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متولد
تصویر متولد
زاییده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَلْ لِ)
پیدا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیدا شده و زائیده شده و موجود گشته و چیزی که از چیزی پیدا شود. (ناظم الاطباء). زاده. (از دهار) :
این هست وجودش متعلق به مجازی
و آن هست حصولش متولد ز ریائی.
سنائی.
- متولد شدن، متولد گردیدن. متولد گشتن. زاییده شدن. به وجود آمدن. پدید آمدن. به جهان هستی آمدن: از جانور آنچه از عفونات متولد شود چون انواع کرم و مگس، بی حس نباشند. (مصنفات باباافضل ص 434).
- متولد گردیدن، رجوع به ترکیب ’متولد شدن’ شود.
- متولد گشتن، رجوع به ترکیب ’متولد شدن’ شود
لغت نامه دهخدا
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولد
تصویر متولد
((مُ تَ وَ لِّ))
زاییده شده، تولد یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متولد
تصویر متولد
زایچه
فرهنگ واژه فارسی سره
زاده، زاییده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متولد
تصویر متولد
ولد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از متولد
تصویر متولد
nascido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متولد
تصویر متولد
태어난
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متولد
تصویر متولد
پیدا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از متولد
تصویر متولد
เกิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از متولد
تصویر متولد
alizaliwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از متولد
تصویر متولد
生まれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متولد
تصویر متولد
出生的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متولد
تصویر متولد
נולד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متولد
تصویر متولد
geboren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متولد
تصویر متولد
জন্মগ্রহণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متولد
تصویر متولد
जन्मा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متولد
تصویر متولد
nacido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متولد
تصویر متولد
народжений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متولد
تصویر متولد
рожденный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متولد
تصویر متولد
urodzony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متولد
تصویر متولد
geboren
دیکشنری فارسی به هلندی