جدول جو
جدول جو

معنی تولاج - جستجوی لغت در جدول جو

تولاج
همتا و همجنس، طشتی که در آن شستشوی می کنند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تولاج
همتا و همجنس
تصویری از تولاج
تصویر تولاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تولا
تصویر تولا
دوستی، مقابل تبرا، در فقه دوستی با دوستان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
شور و غوغا، برای مثال شب بیامد بر درم دربان باج / در بجنبانید با بانگ و تلاج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)، مشغله، گرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
بانگ و مشغله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (اوبهی) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شور و غوغا و غلغله. (برهان) (از غیاث اللغات) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء) :
شب بیامدبر درم دربان باج
در بجنبانید با بانگ و تلاج.
طیان (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54).
ز آه زخمی و آوازکوس و نالۀ نای
بگوش چرخ رسد غلغل و غریو تلاج.
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری).
نیست ممکن در زمان عدل او
کز کسی در ملک برخیزد تلاج.
فخری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
جای باش وحوش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خانه ای که بسازند از شاخ درخت. (از مهذب الاسماء). یقال: دخل الظبی فی التولج. (اقرب الموارد). گفته اند: ’تا’ مبدل ’واو’ است و اصل آن وولج (فوعل) است نه تفعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَهَْ هَُ)
داخل شدن. (از اقرب الموارد). درآمدن. دخول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بلا و سختی و داهیه، یقال: جاء بتولاه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به تاج العروس ج 7 ص 243 س 4 و 5 شود
لغت نامه دهخدا
حلوایی است که آن را لا بر لای گویند، (آنندراج)، قسمی از حلوا، (ناظم الاطباء)، و رجوع به کولانج و گولانج شود
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
جمع واژۀ توله. یقال: جأنا بتولاته و دولاته و کذا جاء بدولاه و تولاه، ای بالدواهی. کذا فی النسخ. (منتهی الارب). تولات و تولات جمع واژۀ توله. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ توله کهمزه بلا و سختی. (آنندراج). رجوع به توله شود
لغت نامه دهخدا
وفات 530 ه. ق.، ابن مبارک بن رحمون بن موسی. پزشکی دانشمند و یهودی و از اهل مصر بود. او بر کتاب جالینوس تسلط و اطلاع کافی داشت. در منطق و علوم حکمی سرگرم بود. او راست تصنیفاتی از جمله: نظام الموجودات و مقاله ای در ’علم الهی’ و مقاله ای در (خصب ابدان النساء بمصر عند تناهی شباب). (اعلام زرکلی ج 1 ص 377 از طبقات الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
رجوع به تولات شود
لغت نامه دهخدا
به لغت رومی نام پوست درختی است و آن سفید و بسیار تلخ می باشد ... و آن را تواغج نیز گویند، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در حیات خود به بعض از فرزندان بخشیدن مال را که مردم بشنوند و از سؤال بازمانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ولجه به معنی سمج کوه که در باران و جز آن، رونده در آن آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران گریز. (آنندراج). رجوع به ولجه شود
لغت نامه دهخدا
بانگ، (لسان العجم شعوری) (ناظم الاطباء)، فریاد و غوغا، (ناظم الاطباء)، هنگامه، فتنه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
شهری در روسیّه که در شمال مسکو واقع است و 320400 تن سکنه دارد، کارگاههای تولید اسلحه و چاقوسازی و کارخانه های سماورسازی این شهر شهرت دارد، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه توله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لا)
محبت و امید... و دوست داشتن... اگرچه برای این معنی تولی... است لیکن فارسیان به تصرف خود به ’الف’ خوانند چنانکه تمنی را تمنا گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). محبت و دوستی. ضد تبرا. (ناظم الاطباء). بجای تولی استعمال شده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آنگه که مجرد شوی نیاید
از تو نه تولا نه تبرا.
ناصرخسرو.
من تولا به علی دارم کز تیغش
بر منافق شب و بر شیعه نهار آید.
ناصرخسرو.
دینست و علم رحمت و خوددانی
این را اگر تو ز اهل تولائی.
ناصرخسرو.
آید بر هر کس که بر او کرد تولا
از مجلس او دولت و نعمت متوالی.
سوزنی.
نه از عباسیان خواهم معونت
نه از سلجوقیان دارم تولا.
خاقانی.
بگذریم از فلک و دهر، در کعبه زنیم
کاین دو را هم به در کعبه تولا بینند.
خاقانی.
لبهای شاهان درگهش کوثر دم از خاک رهش
جنت به خاک درگهش روی تولا داشته.
خاقانی.
نخستین پیکر آن نقش دلبند
تولا کرده بر نام خداوند.
نظامی.
چگونه ست و این ناحفاظی ز چیست
حفاظ شما را تولا به کیست ؟
نظامی.
چون تبرا نیستت ازخویشتن
پس به عشق او تولا چون کنی ؟
عطار.
که عیبم کند بر تولای دوست
که من راضیم کشته در پای دوست.
سعدی (بوستان).
تولای مردان آن مرزو بوم
برانگیختم خاطر از هند و روم.
سعدی (بوستان).
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوئیا در چمن لاله و ریحان بودم.
سعدی.
، برگشتن، حکومت نمودن، به کار کسی قیام نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). به همه معانی رجوع به تولی شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
در، زمین سخت، وادی. ج، ولج (اقرب الموارد) ، ولوج
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا)
بسیار درآینده. کثیرالدخول. (از اقرب الموارد).
- خراج ولاج، ولاج بن خراج، کنایه از کثرت طواف و سعی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
بانگ مشغله شور و غوغا. شور، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن تولی. مقابل تبری. محبت و امید، دوست داشتن و بمعنی بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولج
تصویر تولج
کنام تولگاه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوا لابرلا کولانج: گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم، نانی است نازک و لطیف که از سفیده تخم مرغ و نشاسته پزند و در شربت قند اندازند و خورند گلاج
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی اندازه ای است برابر با درازی هر دودست باز بازه (باغ تازی گشته) که درژرفاسنجی دریا به کاربرند و برابراست باشش گام در پهنا، کمان کشیدن به زه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولات
تصویر تولات
جمع توله، سختی ها آسیب ها گردن آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
دوست دار باد او را، او را دوست گیراد، یا اولاه الکریم بفضله. خدای کریم بفضل و بزرگواری خویش او را خداوند و دوستدار باد و دوست گیراد، بنده و بنده زاده نصرالله محمد الحمید بو المعالی اولاه الکریم بفضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاج
تصویر تلاج
((تَ))
بانگ، مشغله شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
دوستی، محبت، مودت، مهربانی، وداد، همدمی، امید
متضاد: تبرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغ و زمینی که از زراعت خالی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
عروسی کم سن و سال، ایام عروسی
فرهنگ گویش مازندرانی