جدول جو
جدول جو

معنی توفال - جستجوی لغت در جدول جو

توفال
تخته های باریک و نازک که به تیرهای سقف اتاق می کوبند و روی آن کاهگل و گچ می مالند
فرهنگ فارسی عمید
توفال
چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف اطاق بکوبند تا همه پوشش برابر و یکسان گردد و سپس آن را با گچ اندود کرده سفید کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
توفال
چوبهای باریک و پهن که با میخهای آهنین کوچک آنها را بر روی تیرهای سقف بکوبند و سپس آن را با گچ سفید کنند
فرهنگ لغت هوشیار
توفال
تخته های نازک و باریکی که به سقف اتاق می کوبند و سپس روی آن را کاهگل و گچ می مالند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفان
تصویر توفان
(دخترانه)
طوفان، معرب از آرامی، جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تفال
تصویر تفال
فال زدن، فال نیک زدن و به شگون خوب گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفان
تصویر توفان
طوفان، جریان شدید هوا، باد سخت و تند، تندباد، دومان، کولاک
غران، غرش کنان، جوش و خروش کنان، شور و غوغا کنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپال
تصویر توپال
توبال، ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
ریزه هایی که از مس یا آهن تفته هنگام کوبیدن و چکش زدن آن می ریزد، براده
فرهنگ فارسی عمید
یخچال طبیعی که در کوه ها و مکان های مرتفع و دره هایی که دارای برف های دائمی و در معرض وزش بادهای سرد هستند تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
توپال، بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتابند و چکوش و پتک بر آن زنند ریزه هائی که از آن می ریزد و می پاشد آنها را توبال می گویند، و این اصح است، چه توبال النحاس، ریزه هائی را گویند که بوقت چکوش زدن از مس تافته می پاشد و آن را پوست مس می گویند و آن لطیف تر از مس سوخته است، و همچنین توبال الحدید آنچه از آهن تفته ریزد، گویند اگرتوبال و برادۀ آهن بر کسی بندند که در خواب دندان به دندان بساید و بکراجد دیگر آن فعل نکند و اگر از آن قدری در شراب به زهر آمیخته ریزند زهر را بخود کشد و اگر آن شراب را بخورند زیان نکند، (برهان) (آنندراج)، معرب توپال، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، معرب از تفال فارسی است و آن چیزی است که از مس و آهن تفته در حین کوفتن آن ریزد، از مطلق او مراد توبال مس است ... (تحفۀ حکیم مؤمن)، برادۀ مس و آهن، (غیاث اللغات)، توبال النحاس و الحدید، چیزی است که از مس وآهن در حین کوفتن آن ریزد، (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد)، و نوشیدن یک مثقال از آن در آب و عسل مسهل بلغم است، (منتهی الارب)، فارسی است، (ازالمنجد) (از اقرب الموارد)، رجوع به ترجمه ضریر انطاکی ص 102 و الجماهر بیرونی ص 251 و ترجمه صیدنه و تحفۀ حکیم مؤمن و الابنیه عن حقایق الادویه و بحر الجواهر و مفردات ابن بیطار و قانون ابوعلی سینا شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد در 24 هزارگزی شمال باختری فریمان، دامنه و معتدل با 441 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ توفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به توفه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به خدمت کسی رفتن برآوردن کاری را: اتیتک لتوفاق الامر، ای لتوفقه. (منتهی الارب). به خدمت تو آمدم برای برآوردن این کار. (ناظم الاطباء) ، توفاق الهلال، برآمدن ماه: لقیته لتوفاق الهلال، یعنی ملاقات کردم او را هنگام برآمدن هلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله ای که از ازدحام مردم و یا جانوران درافتد و غرش و خروش دریا وتندباد و باد شدید و طوفان، (ناظم الاطباء)، بعضی طوفان را معرب توفان دانسته اند که در قاموس گفته باران سخت و آب که از زمین برآید و هر چیز که غالب و سیارباشد و همه را فروگیرد، در این صورت طوفان بادی نیزممکن است چنانکه بعضی منجمین در بعضی اوقات حکم کرده اند، (انجمن آرا و آنندراج، در ذیل توف) ...، نعت فاعلی از توفیدن به معنی فریادکننده، غران، ولی طوفان عربی از ریشه دیگری است، رجوع به طوفان و لغات دخیلۀ قرآن تألیف جفری شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دوست وامق بود که با او بگریخت، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 399) (از برهان) (اوبهی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
یکی دوستش بود توفان به نام
بسی آزموده به ناکام و کام،
عنصری (از لغت فرس اسدی ایضاً)
توفان غاصب پنجمین از امرای برار پس از برهان عمادشاهی، مدت حکومت از سال 970 تا 976 هجری قمری بوده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
به ضبط مرحوم دهخدا: تئوفیل، امپراتور روم شرقی (829-842 میلادی) است، وی در اجرای عدالت سختگیر و بی رحم و در فنون نظامی سرداری بلندپایه بود، او در توسعۀ امپراتوری روم شرقی اقداماتی کرد، (از لاروس)، در سنۀ 223 هجری قمری با مسلمین جنگ کرد به زمان معتصم عباسی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تئوفیل و ثئوفیل و مجمل التواریخ ص 137 شود
لغت نامه دهخدا
ریزۀ زر و سیم و مس و امثال آن باشد و آنرا براده نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی)، همان توبال به بای موحده است، (برهان) (آنندراج)، ریزه های زر و سیم و آهن و مس، توبال، (ناظم الاطباء)، اما در قاموس بالضم و بای تازی، ریزۀ مس و آهن که در وقت کوفتن جدا شود و بنابراین عربی خواهد بود یا معرب کرده اند، (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
نام حوضی از یخ طبیعی به البرز به شمال تهران. توسعاً هر حوض طبیعی یخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گردنه ایست بین شهرستانک و تهران. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
یخچال طبیعی بر قلل کوههای بلند. یخچالهای طبیعی. جائی ازکوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
فال زدن جتک مرواک آب دهن که از اثر مزه چیزی بهم رسد آب دهن تف خدو کفک. فال زدن، فال شناسی فال اندازی فال گویی، فال فال نیک شگون، جمع تغالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوفال
تصویر سوفال
ظرف که از گل ساخته و در کوره پخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
یخچال طبیعی، جائی از کوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله غرش و خروش دریا و تند باد شدید و طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته توپال (فلز) سونش ریزه ها که از چکش زدن یاسوهان کردن توپال فرو می ریزد کف ریزه های مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن ریزد سوتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفان
تصویر توفان
باد سخت، جوش و خروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توبال
تصویر توبال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توپال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپال
تصویر توپال
ریزه هایی از مس و آهن تفته که بر اثر کوبیدن و چکش زدن بریزد، توبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توچال
تصویر توچال
((تُ))
یخچال طبیعی در کوه ها و دره هایی که برف های دایمی دارند، نام یکی از کوه های رشته کوه البرز در شمال تهران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توفان
تصویر توفان
طوفان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توپال
تصویر توپال
فلز
فرهنگ واژه فارسی سره
یخچال طبیعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باد، تندباد، کولاک، غران، غوغاکنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد