جدول جو
جدول جو

معنی توغچی - جستجوی لغت در جدول جو

توغچی
شخصی که توغ بردارد، (از آنندراج)، علمدار، (ناظم الاطباء) :
نگار توغچی آن پادشاه کشور حسن
که توغ بیرق اوشد مدار لشکر حسن،
سیفی (از آنندراج و بهار عجم)،
رجوع به توغ شود
لغت نامه دهخدا
توغچی
ترکی درفشدار
تصویری از توغچی
تصویر توغچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توپچی
تصویر توپچی
سربازی که پشت توپ قرار می گیرد و با آن تیراندازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
به ترکی، کشاورز. (مؤید الفضلاء). کشاورز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جارچی باشد و آن عبارت از شخصی بود که از جانب پادشاهان و فرماندهان به ایصال احکام و رسانیدن فرامین مأمور شود. (از سنگلاخ) :... فرمان همایون نفاذ یافت که امراء تواچی، سان عساکر ظفرمآثر بازطلبند و سپاه ممالک محروسه را از اقصای ترکستان تا سرحد هندوستان جار رسانند که به میعاد مقرر در معسکر نصرت اثر مجتمع گردندو... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 605). از استماع این خبر نایرۀ غیرت پادشاه هفت کشور زبانه به فلک اخضر کشید و دفع شر آن بداختر بر ذمۀ همت خسروانه واجب نموده حکم همایون به اجتماع لشکر قیامت اثر نافذ گردید. تواچیان قمرمسیر جهت رسانیدن جار، روی به اطراف و امصار آورده به اندک زمانی لشکر بسیار از... در اردوی کیهان پوی جمع آمدند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 486)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان گاودول است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 354 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از ترکی، لشکری توپ دار و لشکری که سلاحش توپ است، (ناظم الاطباء)، آنکه توپ انداختن داند و بدین اسم در قشون معین است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، فرد یا افرادی که ادارۀ توپ را از جهت فنی اعم از نشانه گیری و جز آن بعهده دارند توپچی و توپچیان نامند، واحدی از نظام که مأمور تیراندازی با توپ است، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به توپچی باشی و توپ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
قصبه ای از دهستان حنافره است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 3440 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توپچی
تصویر توپچی
سربازی که پشت توپ قرار میگیرد و با آن تیر اندازی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقچی
تصویر توقچی
ترکی درفشدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپچی
تصویر توپچی
سربازی که مأمور تیراندازی با توپ است
فرهنگ فارسی معین