پیدا کردن. (منتهی الارب). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا کردن. (آنندراج). پیدا ساختن. (غیاث اللغات). واضح و آشکار کردن امری را. (از اقرب الموارد). بازنمودن مطلبی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فن نحو) عبارت است از رفع اضمار حاصل در معارف. (از تعریفات جرجانی). رفع احتمال حاصل در معرفه. مانند: زید التاجر. که قبل از وصف زید به تاجر، احتمال تجارت و جز آن درباره او می رفت لیکن با ذکر کلمه تاجر احتمال جز آن مرتفع شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
پیدا کردن. (منتهی الارب). پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء). روشن و پیدا کردن. (آنندراج). پیدا ساختن. (غیاث اللغات). واضح و آشکار کردن امری را. (از اقرب الموارد). بازنمودن مطلبی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح فن نحو) عبارت است از رفع اضمار حاصل در معارف. (از تعریفات جرجانی). رفع احتمال حاصل در معرفه. مانند: زید التاجر. که قبل از وصف زید به تاجر، احتمال تجارت و جز آن درباره او می رفت لیکن با ذکر کلمه تاجر احتمال جز آن مرتفع شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)