جدول جو
جدول جو

معنی توشیم - جستجوی لغت در جدول جو

توشیم
(تَ رَقْ قُ)
مبالغۀ وشم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وشم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خال کوبیدن. کبودی زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، گیاه برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
توشیم
خال کوبیدن
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
فرهنگ لغت هوشیار
توشیم
((تُ))
خال کوبیدن
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسیم
تصویر توسیم
در موسم حاضر شدن، به موسم آمدن، داغ و نشان گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریم
تصویر توریم
عنصر فلزی کمیاب، نقره ای رنگ، نرم، رادیواکتیو که از منابع انرژی اتمی است که در صنعت به عنوان اکسیژن زدا استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توهیم
تصویر توهیم
در وهم و خیال انداختن، به گمان افکندن، در غلط و اشتباه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشیع
تصویر توشیع
نگار کردن جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشیح
تصویر توشیح
مهر و امضای بزرگان بر نوشته ای، در ادبیات در فن بدیع به دست آمدن اسم شخص یا چیزی از جمع و ترکیب حرف اول هرمصراع یا بیت. چنین شعری را «موشح» گویند، آراستن، زینت دادن، موشح ساختن، حمایل به گردن کسی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَقْ قُ)
مبالغۀ وشی. (زوزنی). نگار کردن جامه را و آراستن و نیکو نمودن (شدد للمبالغه). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار نگار کردن جامه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی شراب در خیشوم کسی رسیدن و مست گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، دگرگون شدن بوی گوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برنجانیدن و تکلیف کردن. (زوزنی). تکلیف کردن بر کسی در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رنجانیدن و تکلیف کردن کسی را در کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَعْ عُ)
برآماهیدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). آماسیده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آماسیده گردیدن جلد. (از اقرب الموارد) ، خشمگین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مالیدن و دراز شدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تکبر نمودن. یقال: ورم بانفه، یعنی تکبر نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوی کنانیدن نفس را بر یکبار خوردن به شبانروزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذبح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسفند بکشتن از بهر وی (زن آبستن) . (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، آرزوانۀ زن آبستن خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آرزوی آبستن بدادن. (تاج المصادر بیهقی). خورانیدن زن آبستن را، آنچه آرزو دارد. (از اقرب الموارد). آرزوانه به زن آبستن خورانیدن. ویارانه به او دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، چکیدن آب از چوب شکستۀ نوامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چکیدن آب از چوب شکستۀ سبز و تازه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوال بستن بر گردن سگ تا معلوم شودکه معلم است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افزودن. یقال: وذمت علی الخمسین، ای زدت علیها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریدن، علاج کردن وذم ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ)
جمع واژۀ توأم. و توائم النجوم،کواکب مختلطه. (ناظم الاطباء). رجوع به توائم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نبشتن و نگار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به غضب آوردن کسی را. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تکلیف. (تاج المصادر بیهقی) ، آزار رسانیدن کسی را، شرمنده گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ ءَ)
بسیار قدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). پاره پاره بریدن و پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خویش پیوستگی بر آویز نهادن (بر آویز حمایل)، آرایش، دستینه نهادن، نام آرایی سرایش چامه ای که وات های نخست هر بند بر سر هم نامی بسازد آراستن زینت دادن، حمایل بگردن بستن میان بند نهادن، نوشته ای را بمهر وامضای خود مزین کردن، شعری گفتن که چون حروف اول هر مصراع با هر بیت را بهم پیوندند نام شخصی یا چیزی پیدا آید، جمع توشیحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیم
تصویر تحشیم
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصیم
تصویر توصیم
رنجور کردن تپ، سست اندامی، کرختی (بی حسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیه
تصویر توشیه
نگاردن نگاردن جامه، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیع
تصویر توشیع
بر آمدن موی سفید بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیخ
تصویر توشیخ
آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیج
تصویر توشیج
خویش پیوستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
در موسم حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریم
تصویر توریم
آماسیده گرداندن آماساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهیم
تصویر توهیم
در غلط و اشتباه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهشیم
تصویر تهشیم
گرامیداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجشیم
تصویر تجشیم
رنج رساندن رنجه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیح
تصویر توشیح
((تُ))
آراستن، زینت دادن، نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن، گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توهیم
تصویر توهیم
((تُ))
به وهم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
((تُ))
داغ و نشان گذاشتن، در موسم حاضر شدن
فرهنگ فارسی معین