جدول جو
جدول جو

معنی توشیح - جستجوی لغت در جدول جو

توشیح
مهر و امضای بزرگان بر نوشته ای، در ادبیات در فن بدیع به دست آمدن اسم شخص یا چیزی از جمع و ترکیب حرف اول هرمصراع یا بیت. چنین شعری را «موشح» گویند، آراستن، زینت دادن، موشح ساختن، حمایل به گردن کسی انداختن
تصویری از توشیح
تصویر توشیح
فرهنگ فارسی عمید
توشیح
(تَ)
وشاح در گردن کسی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). حمایل درافکندن به گردن دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمایل در گردن انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). وشاح پوشانیدن زن را. (از اقرب الموارد) ، آرایش دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). آراستگی و زینت دادن. (از ناظم الاطباء). آراستن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، نوشته ای را به مهر و امضای خود مزین کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، اصطلاحاً امضاء کردن شاه قوانین را پس از تصویب مجلسین، (اصطلاح بدیع) نام صنعتی در شعر که شاعر به طریقی شعرانشاد نماید که چون حروف اول مصارع یا ابیات جمع کنند اسمی بیرون آید، چنانکه اسم محمد از این رباعی:
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی، تو داری سر جنگ.
چون حرفهای اول ازمصارع این دو بیت یکجا کنند ’محمد’ پیدا شود. (غیاث اللغات) (آنندراج). شمس قیس آرد: توشیح آن است که بناء شعر بر چند بخش مختلف الوزن نهند که جملۀ آن یک قصیده باشد و چون هر بخش را جداگانه برخوانی قصیده ای دیگر بر وزنی دیگر بیرون آید. چنانکه رشیدی سمرقندی گفته است:
ای کف راد تو در جود به از ابر بهار
خلق را با کف تو ابر بهاری به چه کار...
بیش از اندازۀ این طایفه ’بر بنده نهاد
جود تو بار گران’ زآن دو کف گوهربار
دیگرانند چو من بنده و ’من بنده ز شکر
عاجزم چون دگران’ وز خجلی گشته فگار
عجز یکسو نه و انگار که ’کردستم جرم
سوی عفوت نگران’مانده و دل پرتیمار
تو خداوندی احسان کن و ((این جرم به فضل
زین رهی درگذران’ زآنکه تویی جرم گذار
ابر کی خوانمت ای خواجه چو ’شد ابر مطیر
نزد تو حیران’ در دست تو سرگشته و خوار
شمس کی خوانمت ای خواجه چو ((شد شمس منیر
پیش تو پنهان’ وز روی تو آسیمه و زار
هست در بخشش و در بینش و ((در دانش و فضل
آن دل پاکت’ بحری که ورا نیست گذار
بل که از رشک کف و آن دل ((چون بحر قعیر
گشت بی پایان’ اندوه دل جمله بحار...
این نکونامی و این رای ’فرخنده کناد
بر تو مولی’ و بداراد ترا در زنهار
به سلامت به سلام آمدی ’ای سعدالملک
عید اضحی’ حق او را به سیادت بگزار
شادمانی کن و خرم زی ’وآنکس که به عید
مدح تو گفت’ برو گستر از اکرام شعار
شعر ما هست به هنگام تو ’بررفته ز جاه
تا به شعری’ که شکیبد که نگوید اشعار....
جملۀ قصیده از بحر رمل است و آنچه در حیز اول... نوشته است چون جدا برخوانی این دوبیتی است:
بر بنده نهاد جود تو بار گران
من بنده ز شکر عاجزم چو دگران
کردستم جرم سوی عفوت نگران
این جرم به فضل زین رهی درگذران.
و حیزدوم این قطعه است از بحر هزج مسدس مسبغ بر وزن مفعول مفاعلن مفاعیلان:
شد ابر مطیر نزد تو حیران
شد شمس منیر پیش تو پنهان
در دانش و فضل آن دل پاکت
چون بحر قعیر گشت بی پایان....
و حیز سوم این قطعه است بر وزن مفعول مفاعلن فعولن:
فرخنده کناد بر تو مولی
ای سعدالملک عید اضحی
وآنکس که به عید مدح تو گفت
بررفته ز جاه تا به شعری....
و این نوع را موشح محیز خوانند از بهر آنکه از هر چیزی از آن وزنی برخیزد و باشد که در اول هر مصراع حرفی یا کلمه ای نگاه دارند که چون جمع کنی اسمی یا شعری یا دعائی باشد چنانکه رشید رباعیی گفته است و در اول هر مصراع حرفی نگاهداشته که مجموع آن نام محمد باشد بر این مثال:
معشوقه دلم به تیر اندوه بخست
حیران شدم و کسی نمی گیرد دست
مسکین تن من ز پای محنت شدپست
دست غم دوست پشت صبرم بشکست.
و چنانکه دیگری گفته است... (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 288). رجوع به همین کتاب صص 288-292 و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
توشیح
خویش پیوستگی بر آویز نهادن (بر آویز حمایل)، آرایش، دستینه نهادن، نام آرایی سرایش چامه ای که وات های نخست هر بند بر سر هم نامی بسازد آراستن زینت دادن، حمایل بگردن بستن میان بند نهادن، نوشته ای را بمهر وامضای خود مزین کردن، شعری گفتن که چون حروف اول هر مصراع با هر بیت را بهم پیوندند نام شخصی یا چیزی پیدا آید، جمع توشیحات
فرهنگ لغت هوشیار
توشیح
((تُ))
آراستن، زینت دادن، نوشته ای را به مهر و امضای خود آراستن، گفتن شعری که وقتی حروف اول هر بیت یا مصراع را جمع و ترکیب کنند اسم شخص یا اسم چیزی به دست آید
تصویری از توشیح
تصویر توشیح
فرهنگ فارسی معین
توشیح
امضا، توقیع، آراستن، زینت دادن، مزین کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترشیح
تصویر ترشیح
اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا قدرت مکیدن پیدا کند
لیسیدن چرک و ریم نوزاد آهو به وسیلۀ ماده آهو
پروردن و ادب کردن و آماده کردن
خود را داوطلب کاری یا مقامی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشیع
تصویر توشیع
نگار کردن جامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
واضح کردن، آشکار ساختن، شرح دادن، شرح و بیان
فرهنگ فارسی عمید
پروردن، آب دادن پروردن آماده ساختن در خور کردن، پرورش، جمع ترشیحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویح
تصویر تشویح
نا شناختن، انکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
پیدا کردن، واضح و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیه
تصویر توشیه
نگاردن نگاردن جامه، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیع
تصویر توشیع
بر آمدن موی سفید بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیخ
تصویر توشیخ
آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیج
تصویر توشیج
خویش پیوستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
((تُ))
خال کوبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
((تُ))
روشن کردن، آشکار ساختن، شرح دادن، المسائل کتاب یا کتابچه ای که مجتهدان درباره مسائل شرعی و فقهی می نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترشیح
تصویر ترشیح
((تَ))
پروردن، اندک اندک شیر دادن مادر به بچه تا نیروی مکیدن بگیرد، لیسیدن ماده آهو چرک نوزاد خود را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
بازنمود، روشنگری، فرانمود، فرانمون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
Clarification, Explanation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
clarification, explication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
aclaración, explicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
स्पष्टता , व्याख्या
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
klarifikasi, penjelasan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
การชี้แจง , การอธิบาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
verduidelijking, uitleg
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
澄清 , 解释
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
chiarimento, spiegazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
esclarecimento, explicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
wyjaśnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
уточнення , пояснення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
Klarstellung, Erklärung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
разъяснение , объяснение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توضیح
تصویر توضیح
הבהרה , הסבר
دیکشنری فارسی به عبری