- توشه
- اسباب سفر
معنی توشه - جستجوی لغت در جدول جو
- توشه
- خوراک اندک، زاد
- توشه ((ش ِ))
- خوراک اندک، خوراکی که مسافران همراه خود برند
- توشه
- زاد، ذخیره و تدارک، خوراک اندک، خوراکی که در سفر با خود بردارند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تعدادی دانه میوه یا گل که به محوری متصل باشند، دسته ای از ستارگآنکه به نظر می رسد خواص مشترکی دارند، نام ششمین صورت فلکی که به شکل دوشیزه ای که خوشه گندم به دست است
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
انوشه، جاوید، زنده، شاد، خوشحال، خرم، گوارا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهرام بهرامیان و خواهرنرسی پادشاه ساسانی
روی آوری، پروا، رویکرد، منید، پرداختن، دریافت
بازگشت
زاویه، جانبه
فولدر
آذوقه
آلدر گیلانی
جماعت، ملت
تبر، ابزاری که بدان چوب را میشکافند
اجتماع گلها و یا میوه ها که بواسطه محوری که قائم بهمه آنهاست نگاهداشته شده اند مانند خوشه انگور و خرما و گندم و غیره
ترشک
ناشناسایی، زشتی
طعنه و سرزنش کردن
پارس تازی گشته توته زگیل گوشت زاید پلک چشم جوش پلک تراخم
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
لغزش
نگاردن نگاردن جامه، آراستن
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
بستر، زیر انداز زیر اندازی که از پشم یا پنبه آکنده است و آنرا روی زمین یا روی تختخواب اندازند و بر آن دراز کشند و بخوابند نهالی بستر
تابش و حرارت
فربه و چاق
پوست درخت خدنگ توز
نادانستگی نااستادی شغال شکال
بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
روی نهادن، روی آوردن
رفتار گرانبار
زوج، جفت
مروارید، مهره های سیمین
بچه سگ، بچه شغال سرگشته و بی خود شدن