جدول جو
جدول جو

معنی توزلاء - جستجوی لغت در جدول جو

توزلاء(تَ زَ)
داهیه و بلا. توزلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ها ءُ لا ءِ)
این گروه. و این مرکب است از هاء تنبیه + اولاء اسم اشاره
لغت نامه دهخدا
وفات 530 ه. ق.، ابن مبارک بن رحمون بن موسی. پزشکی دانشمند و یهودی و از اهل مصر بود. او بر کتاب جالینوس تسلط و اطلاع کافی داشت. در منطق و علوم حکمی سرگرم بود. او راست تصنیفاتی از جمله: نظام الموجودات و مقاله ای در ’علم الهی’ و مقاله ای در (خصب ابدان النساء بمصر عند تناهی شباب). (اعلام زرکلی ج 1 ص 377 از طبقات الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ وَ)
رجوع به تولات شود
لغت نامه دهخدا
شهری است در اوکلاهما از ممالک متحدۀ امریکای شمالی که 182700 تن سکنه دارد و یکی از مراکز نفت امریکاست، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
نام رودی در بلاد ایغور به قراقورم و آن با رود سلنکا، در قملانجو بهم پیوندد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 40 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). هذا توزانه و توزانته بکسر الفوقیه، ای قبالته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لا)
توزلاء. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اُءِ)
جمع واژۀ ذا و ذه یعنی جمع اسم اشارۀ مذکر که ذا باشد و اسم اشارۀ مؤنث که ذه بود و معنی آن این مردها و این زنها. (ناظم الاطباء). هولاء
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث أثول. گوسفند دیوانه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احول است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی زنی که چشمش لوچ باشد. (از ناظم الاطباء) ، عین حولاء. (منتهی الارب). چشمی کاج. (مهذب الاسماء). چشم لوچ. و مؤنث احول
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ / حُ وَ)
مشیمۀ شتر ماده و آن پوستی سبز مملو از آب باشد که با بچه از شکم بیرون آید و در آن آلایش و خطوط سرخ و سبز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پوست که با بچه بیرون آید در حال زادن. (مهذب الاسماء). و در لغت عرب بر وزن فعلاء فقط سه کلمه وجود دارد. یکی همین کلمه و دومی عنباء و سیمی سیراء. (اقرب الموارد) ، نزلوا فی مثل حولاءالناقه، فرودآمدند و فراخی عیش و بسیاری آب و سبزه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جنگی که لشکر بسیاری برای آن فراهم آید. (اقرب الموارد). جنگی که مردم را فراهم آورد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلای بزرگ.
لغت نامه دهخدا
همتا و همجنس، طشتی که در آن شستشوی می کنند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ وَ)
مصغر و ممدود، لقب عمرو بن عامر پادشاه یمن. (اقرب الموارد). لقب عمرو بن عامر پادشاه یمن که هر روز جامۀ نو می پوشید و شب آن را پاره میکرد تا دیگری نپوشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لقب عمرو بن عامر ماءالسماء. (المعرب ص 284). لقب عمرو بن عامر ماءالسمأبن حارثه.... (وفیات الاعیان ص 283 و ص 276) : جفنه بن عمرو اول غسانیان بود ونسب پدرش عمرو بن مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثهبن... بود و مزیقیاء او را از آن خواندند که ازدیان در وقت او ممزق شدند، یعنی گریخته و چون عرب از زمین سباء بگریختند. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 174). عمرو بن لحی بن حارثه بن عمرو مزیقیاء بن عامر بن حارثهبن... ملک الحجاز و او اول کسی است که بت ها را در خانه کعبه قرار داد و آنها را عبادت کرد. (از حاشیۀ ص 225 مجمل التواریخ والقصص چ بهار)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
مأخوذ از حبشی بمعنی صید و شکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
علف دان مرغ. (مهذب الاسماء). چینه دان مرغان. (منتهی الارب). ج، حواصل. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رجوع به حوصل و حوصله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ دَ)
بطور توکل و متوکلانه. (ناظم الاطباء).
- توکلاً علی اﷲ، در حال توکل بر خدا. رجوع به توکل شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ ءَ)
جمع واژۀ ضئیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَزْ زُ)
جمع واژۀ تنزل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
جماع. یا آن لغت حبشی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وزراء
تصویر وزراء
جمع وزیر، از ریشه پارسی وچیران وزیران جمع وزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولات
تصویر تولات
جمع توله، سختی ها آسیب ها گردن آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولاج
تصویر تولاج
همتا و همجنس
فرهنگ لغت هوشیار
دوست دار باد او را، او را دوست گیراد، یا اولاه الکریم بفضله. خدای کریم بفضل و بزرگواری خویش او را خداوند و دوستدار باد و دوست گیراد، بنده و بنده زاده نصرالله محمد الحمید بو المعالی اولاه الکریم بفضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغزلات
تصویر تغزلات
جمع تغزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکلات
تصویر توکلات
جمع توکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزلات
تصویر تنزلات
جمع تنزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزعات
تصویر توزعات
جمع توزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسلات
تصویر توسلات
جمع توسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتیاء
تصویر توتیاء
خارپشت دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزان
تصویر توزان
مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
دروغ گفتن، چاخان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی