جدول جو
جدول جو

معنی توریق - جستجوی لغت در جدول جو

توریق
برگ کردن برگ بر آوردن
تصویری از توریق
تصویر توریق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیق
تصویر توفیق
(پسرانه)
موفقیت، کامیابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
بهروزی، پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفریق
تصویر تفریق
پراکنش، کاهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحریق
تصویر تحریق
به آتش کشیدن به آتش افکندن سوختنسوزانیدن،جمع تحریقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریق
تصویر تخریق
پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن یا داخل رگ بوسیله سوزن مخصوص، آمپول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویق
تصویر ترویق
فروهشتن پالودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریق
تصویر تدریق
نرم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشریق
تصویر تشریق
نور انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسریق
تصویر تسریق
دزد خواندن دزد دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعریق
تصویر تعریق
عرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریق
تصویر تفریق
پراکنده کردن، جدا جدا کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
وینستن در آب فرو رفتن، در آب فرو کردن غوته دادن غرق کردن در آب فرو بردن،جمع تغریقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمریق
تصویر تمریق
سرود فرومایگان گفتن سرا پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
سازگار گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توعیق
تصویر توعیق
بد خوی خواندن، بیهودگی، باز داشتن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی استعمال لفظی که آن دو معنی باشد، یکی نزدیک و دیگری دور و منظور معنی دور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریم
تصویر توریم
آماسیده گرداندن آماساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریع
تصویر توریع
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریش
تصویر توریش
بر غلانیدن انگیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورید
تصویر تورید
گلگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریخ
تصویر توریخ
روزمه گذاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریث
تصویر توریث
میراث دادن، ارث رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
استوار و محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریق
تصویر تاریق
بیدار داشتن کسی را بیداراندن بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریق
تصویر تبریق
آراستگی، زیور بافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریم
تصویر توریم
عنصر فلزی کمیاب، نقره ای رنگ، نرم، رادیواکتیو که از منابع انرژی اتمی است که در صنعت به عنوان اکسیژن زدا استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توثیق
تصویر توثیق
محکم کردن، استوار کردن، ثقه معرفی کردن، کسی را ثقه دانستن و به او اعتماد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریث
تصویر توریث
ارث دادن، ارث رسانیدن، میراث گذاشتن، وارث گردانیدن، کسی را شریک ورثه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریط
تصویر توریط
کسی را در ورطه و جایی افکندن که رهایی از آن دشوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفریق
تصویر تفریق
کم کردن عدد کوچک تر (مفروق) از عدد بزرگ تر (مفروقٌ منه)، در ادبیات در فن بدیع جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هر کدام حکمی کردن، برای مثال من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ی او همی گرید و همی بارد / تو همی بخشی و همی خندی پراکنده کردن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفیق
تصویر توفیق
کسی را به کاری مدد کردن، به کاری دست یافتن، مدد کردن بخت، فراهم شدن اسباب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریق
تصویر تعریق
عرق کردن، به عرق آوردن، شراب را با مقدار کمی آب مخلوط کردن، ظرف را اندکی آب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحریق
تصویر تحریق
سوزاندن، چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی، با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن
فرهنگ فارسی عمید