جدول جو
جدول جو

معنی تورنن - جستجوی لغت در جدول جو

تورنن
(نُ)
مرکز ولایتی است در ایالت آردش فرانسه که بر کنار رود رون واقع است و 6800 تن سکنه دارد. محصولش پارچه های ابریشمی، کلاه، شراب، مرمر و چوبهای ساختمانی است. این ولایت از یازده بخش و 127 بلوک تشکیل یافته و جمعاً 106200 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
(پسرانه)
خروس صحرایی، قرقاول، قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توران
تصویر توران
(دخترانه)
نام دختر خسروپرویز، سرزمین تور، نام سرزمینی منسوب به تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی که بر آن سوی رود جیحون یعنی ماوراءالنهر واقع بوده و از طرف مشرق تا دریاچه آرال امتداد داشته است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، چور، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تُ رَ)
شهری است در لهستان که 100000 تن سکنه دارد ودر این شهر کار خانه تهیۀ مواد شیمیائی تأسیس یافته است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ن ن)
مارشال مشهور فرانسه (1611 -1675م.) که در جنگهای متعدد، فتوحات و افتخارات فراوانی نصیب کشور خود ساخت. او در دوران جنگهای دولوسیون (1667م.) و جنگهای دیگر فرماندهی قوای نظامی فرانسه را بعهده داشت و بر اثر پیروزی هایی که بدست آورد شهرت فراوان یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
مرکز بخشی در ولایت ماکون است که در ایالت سائون - ا-لوار فرانسه واقع است و 5500 تن سکنه دارد و در این بخش کلیسای کهنی به نام سن فیلیبر وجود دارد که در آن آثار معماری قرن دهم و یازدهم میلادی دیده میشود، دارای کار خانه توپ ریزی و محصولات آلومینیوم و دیگر محصولات صنعتی است، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تورنوس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
به زبان فلامان ها دورنیک، شهری است در بلژیک که 33200 تن سکنه دارد. محصول این شهر آهک و سیمان و کود و مبل است. در این شهر کار خانه پارچه بافی و کلیسائی بزرگ قدیمی که متعلق به قرنهای یازده و پانزدهم میلادی است با پنج برج که با روش معماری روم ساخته شده است وجود دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
نام ترکستان است و بعضی از خراسان و آن از مشرق است، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367)، ولایت ماوراءالنهر است، (فرهنگ جهانگیری)، ملک ماورأالنهر، منسوب به تور، (فرهنگ رشیدی)، نام ولایتی است بر آن طرف آب آموی، یعنی ماوراءالنهر، (برهان)، چون این ملک را فریدون به تور، پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم شد، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، ملکی است معروف، منسوب به تور که پسر فریدون بود، (غیاث اللغات) (آنندراج)، جمیع بلاد ماوراءالنهر، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، کلمه توران، نام سرزمین تورانیان است، در پهلوی توران مرکب از ’تور’ + ’آن’ (پسوند نسبت و مکان)، سرزمین توران به ایران ویج یا مملکت خوارزم متصل بوده، از طرف مشرق تا دریاچۀ آرال - که جغرافی نویسان قرون وسطی آن را دریاچۀ خوارزم نیز نامیده اند - امتداد داشته است، جنگهای ایرانیان و تورانیان بخش مهم داستانهای ملی ما را تشکیل میدهد، پادشاه توران، افراسیاب (در اوستا فرنره سینه)، با پادشاهان پیشدادی و پس از آن با پادشاهان کیانی در زد و خورد بوده است، در اوستا از این جنگ یاد شده و غیرمستقیم حدود خاک توران تعیین شده است، بطلمیوس جغرافیانویس یونانی قرن دوم میلادی تور را ناحیۀ خوارزم دانسته، خوارزمی (نیمۀ دوم قرن چهارم هجری) در مفاتیح العلوم ص 114 می نویسد: مرز توران معمولاً نزد ایرانیان ممالک مجاور جیحون است، در شاهنامه توران مملکت ترکان و چینیان است که بواسطۀ جیحون از ایران جدا می شود، در کتب ایرانی و عرب قرون وسطی تمایل مخصوص به اطلاق توران به سرزمین ماوراءالنهر مشاهده می شود، نزد خاورشناسان، تورانیان طوایفی بودند در دشتهای روسیه و مستملکات آسیایی روس حالیه، یا طوایف چادرنشینی که از دریای قفقاز تا رود سیحون (سیردریا) پراکنده بودند، از اوستا و کتب دینی پهلوی و داستانهای ملی و اقوال مورخان قدیم برمی آید که ایرانیان و تورانیان از یک نژاد بوده اند منتهی ایرانیان زودتر شهرنشین و متمدن شدند و تورانیان به همان وضع بیابان نوردی و چادرنشینی باقی ماندند، در کتب متأخر ناحیت ترک و خزر و چین و ماچین و تبت و شرق را به تفاوت خاک تور و ممالک روم و روس و آلان و مغرب را خاک سرم (سلم) دانسته اند، بر خلاف این پندار، توران و سرمان و دو مملکت دیگر سائینی و داهی (که در فروردین یشت آمده) هر چهار، مانند خود ایران مرز و بوم قوم آریائی است، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به منذر بگوید که ای سرفراز
جهان را به نام تو بادا نیاز
نگهدار ایران و توران توئی
به هرجای، پشت دلیران توئی،
فردوسی،
بدو گفت گرسیوز، ای شهریار
به ایران و توران ترا نیست یار،
فردوسی،
جمال ملکت ایران و توران
مبارک سایۀ ذوالطول و المن،
منوچهری،
توران بدان پسر دهی، ایران بدین پسر
مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار،
منوچهری،
ای سپاهت راسپاهان، رایتت را، ری مکان
ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق،
منوچهری،
گر تخت کیان زند به توران
جیحون به سر بنان شکافد،
خاقانی،
در اقلیم ایران چو خیلش بجنبد
هزاهز در اقلیم توران نماید،
خاقانی،
دستم از نامۀ او نافه گشای سخن است
کآهوی تبت توران به خراسان یابم،
خاقانی،
شر اندک، خوار مشمر، زآنکه اصل فتنه ها
کاندر ایران است و در توران، ز خون ایرج است،
ابن یمین،
رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 92 و 435 و تاریخ گزیده و مجمل التواریخ و القصص ص 324 و یشتها و فارسنامۀ ابن البلخی ص 12 و 83 و حبیب السیر چ خیام و جهانگشای جوینی ج 1 ص 73 و نزههالقلوب ج 3 ص 279 و ماللهند ص 102 و مجمل التواریخ گلستانه ص 324 و ترجمه محاسن اصفهان ص 6 و 57 و 143 و مزدیسنا و تاریخ ادبیات برون ج 3 و یسنا و مجالس النفائس ص 264 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2201، 2264، 2225، 2265 و تاریخ عصر حافظ و تورانیان شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شیمی دان و مخترع فرانسوی (1848-1927 میلادی). وی ’می لی نیت’ را که مادۀ قابل انفجار بسیار قوی است کشف کرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خروس صحرائی را گویند که تذروباشد. (برهان) (آنندراج). خروس صحرائی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). بعضی به معنی تذرو گفته اند مرادف ترنگ مرقوم. (فرهنگ رشیدی). همان تذرو است که او را ترنگ نیز گفته اند و خروس دشتی خوانند.... (انجمن آرا). قرقاول و خروس جنگلی و تذرو. (ناظم الاطباء). همان ترنگ مذکور است. (شرفنامۀ منیری) :
نبرد کبک به دور تو جور از شاهین
نکرد باز ز بأس تو ظلم بر تورنگ.
منصور شیرازی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به ترنگ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَضْضُ)
بسیار روغن مالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناز پروردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنعم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
خروس صحرای تذرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
((رَ))
خروس صحرایی، تذرو
فرهنگ فارسی معین
نام روستا و باقی مانده ی برجی قدیمی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دشت سرآمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تارهای رها شده ی عنکبوت که در فضا پراکنده شود، بادی که در منطقه ی گدوک از شمال به سمت جنوب وزد، توده ابر سیاه، شعله ی آتش، حرارت طاقت فرسا، تندر
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقاول، نوعی گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
تبر زن، نوعی ملخ، درخت تبریزی
فرهنگ گویش مازندرانی