جدول جو
جدول جو

معنی تورتیز - جستجوی لغت در جدول جو

تورتیز
نفقه کردن مال را گویند به آسانی در امور حسنۀ جمیله و آن را به عربی کفاف خوانند، (برهان) (آنندراج)، کفاف و نفقۀ مال به آسانی در امور حسنۀ جمیله و آسایش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توتیا
تصویر توتیا
(دخترانه)
جانوری دریایی با بدنی مدور که در بستر دریا زندگی می کند، گردی که از آن به عنوان سرمه استفاده میکنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توربین
تصویر توربین
مولد انرژی برق که پره های آن با نیروی آب، بخار، گاز یا باد به حرکت درمی آید
توربین آبی: توربینی که غالباً در کنار آبشارها یا سدهای بزرگ قرار می دهند تا در اثر ریختن آب بر روی پره های آن به حرکت درآید
توربین بخار: توربینی که در کشتی ها و برخی ماشین ها به کار می رود و چرخ و پرۀ آن با نیروی بخار به حرکت در می آید
توربین بادی: توربینی که چرخ و پرۀ آن با نیروی باد به حرکت در می آید
توربین گازی: توربینی که چرخ و پرۀ آن به وسیلۀ انبساط گاز به حرکت در می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورزین
تصویر تورزین
تبرزین، نوعی تبر که بعضی درویشان به دست می گیرند، سلاحی به شکل تبر با دستۀ آهنی که هنگام سواری در کنار زین اسب آویزان می کردند، تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی یک ساله با برگ های بیضوی و طعم تند و تیز که جزء سبزی های خوردنی مصرف می شود. دارای ید، آهن و فسفات و ضد اسکوربوت است، شاهی، ککژه، ککش، کیکر، کیکیز
فرهنگ فارسی عمید
از هورمون هایی که به وسیلۀ بخش قشری غدد فوق کلیوی به داخل خون ترشح می شود و مهمترین کار آن افزایش غلظت خون است
فرهنگ فارسی عمید
(تُ تُ)
شهری به اسپانی در کتلونیه که بر کنار ابر واقع است و 45700 تن سکنه دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل تورتوزه شود
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
پایتخت کرت (یا اقریطش) (جزیره ای در مدیترانۀ) باستان که در پای کوه ایدا واقع شده است. در سال 1884 میلادی متنی به نام قوانین گورتین در این سرزمین به دست آمد که از نظر تاریخ قوانین یونان باارزش است
لغت نامه دهخدا
پرشتاب:
باد چون بشنید آمد تیزتیز
پشه بگرفت آن زمان راه گریز،
مولوی،
، بخشم، غضبناک: چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست، (تاریخ بخارا)،
نگه کرد قاضی بر او تیزتیز
معرف گرفت آستینش که خیز،
(بوستان)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ)
تازنده چون تیر، تیزتاز، رجوع به تیزتاز شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
شتابان و خشمناک و تیزمزاج و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). تند و تیز. رجوع به تند و تندوتیز شود
لغت نامه دهخدا
محلی است که در سال 659 قبل از میلاد جنگ خونینی میان عیلامیها و آشوریها در آنجا روی داد، رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 137 شود
لغت نامه دهخدا
کنت و مارشال فرانسوی (1642-1701 میلادی) است و پیروزی هایی نصیب دولت فرانسه کرد که از آن جمله شکست ناوگان انگلیس و هلند به سال 1690م، است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
از شرق شناسان معروف است. او راست تاریخ مشرق قدیم. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 36، 221، 502، 554، 647، 683 و ج 2 ص 1470، 1487 و 1492 شود
لغت نامه دهخدا
قسمی ماشین مولد نیرو که پره های آن بقوت آب یا بخار به حرکت درآید و آن برای بکار انداختن دستگاه مولد برق استعمال شود، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به کتاب علم و زندگی ص 72 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
سلاحی که برای غرق کردن کشتی های دشمن بکار رود. اژدر. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران بجای این کلمه، ’اژدر’ را انتخاب کرده است. رجوع به اژدر و اژدرانداز و واژه های نو فرهنگستان ایران ص 4 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
تورزی. سلاحی به شکل تبر که در پهلوی زین گذارند و تبرزین نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تبرزین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
مرکّب از: تر، تازه + تمیز، پاک، با بودن و کردن و شدن صرف شود. رجوع به ’تر و تمیز’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ)
مخفف تره تیزک. (آنندراج). قسمی از بقولات خوردنی است که مزه اش تیزی کمی دارد، از این جهت به تره (سبزی) تیزک، نامیده شد و در اصفهان آن را شاهی گویند و در عربی جرجیر. این لفظ مخفف تیره تیزک است. (فرهنگ نظام). تره تیزک. جرجیر. (ناظم الاطباء). تره تندک. خردل بری. شاه تره. کوله تر. خصه تره. رشاد. و رجوع به تره تیزک و جرجیر شود:
سخن ترتیزک بستان فکر است
سخن طوطی ّ هندستان فکر است.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ / زِ)
ترتیزک:
ترتیزه تیز و برگ قجی تیز و سرکه تیز
بریان ستیزه چند کنی با چنین سه تیز؟
بسحاق اطعمه.
رجوع به ترتیزک و تره تیزک شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در جنوب باختری مهریز و 12هزارگزی باختر راه یزد به انار. این ده در جلگه قرار دارد با هوای معتدل و 2062 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی کرباس بافی است. بدانجا یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تورپیل
تصویر تورپیل
فرانسوی اژدر سلاحی که برای غرق کردن کشتی های دشمن بکار رود اژدر
فرهنگ لغت هوشیار
پناه دادن، نگاهداشتن بسیار بسیار نگاهداشتن، پناه دادن، استوار گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ رگی که در انسان از بطن چپ قلب خارج شود و آن تنه اصلی و عمومی سرخرگهای دیگر بدنست و بدو قسمت سینه یی و شکمی تقسیم گردد و خون روشن (اکسیژن دار) در آن جاریاست بزرگ سرخ رگ بدن ام الشرائین آورت آورطی ارطی. فرهنگستان این کلمه را در برابر انتخاب کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریز
تصویر آوریز
آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی ماشین مولد نیرو میباشد که پره های آن به قوت آب یا بخار به حرکت در میاید و برای بکار انداختن دستگاه مولد برق استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروتیل
تصویر تروتیل
خیس و تر بر اثر آب یا باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروتیز
تصویر عروتیز
سر و صدا، هارت و پورت، داد و فریاد بتظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عورتین
تصویر عورتین
بترجا
فرهنگ لغت هوشیار
پیدا کردن، هویدا کردن سخن قراء قرآن بادای مخارج حروف باهستگی و آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی ماشین مولد نیرو که پره های آن با نیروی آب یا بخار به حرکت درمی آید و به وسیله آن، دستگاه مولد برق به کار می افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
چیدمان، چینش، سامان، پی آیی
فرهنگ واژه فارسی سره
سبزی شاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
ضرباتی که با تبر بر بدنه ی درخت گردو وارد سازند تا در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
تیزی تبر، لبه ی برنده ی تبر
فرهنگ گویش مازندرانی