- تودی
- برابر کردن زمین را بر کسی
معنی تودی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تر کردن و تر نهادن در آب و جز آن
وداع گفتن، وداع کردن، بدرود گفتن، بدرود گفتن به مسافر، سپردن و گذاشتن چیزی در جایی یا نزد کسی که به همان حال باقی بماند
جماعت، ملت
زود بودن پیش از وقت مقرر بودن:) اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی (، سرعت شتاب
آشنا، اهل، خویش
غلبه جستن
چو خاپوشی (چوخا ردا)
ستم کردن
زیر خزی خزیدن زیر چیزی
پیش آمدن
پگاهانه خوردن چاشت خوردن
گدائی
طوطی
میرانیدن، جان برداشتن
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
منسوب به توز، پارچه کتانی نازکی که نخست در شهر توز می بافته اند
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
قدومه قدامه
هرزه گساری
جلب دوستی کردن و طلب محبت او
صواب جستن
درشتی
راه یافتن
دزد و عیارو راهزن
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
حذر کردن، پرهیز کردن
رسانیدن حق کسی باو رسیدن پرداختن
بیابان نشینی، بر آمدن، آشکار شدن آشکار گشتن
درونی، اندرونی، تیوب