- توده
- جماعت، ملت
معنی توده - جستجوی لغت در جدول جو
- توده
- بمعنی عام و انبوه مردم کوت و رویهم ریخته شده، پشته و تل
- توده ((دِ))
- هر چیز روی هم ریخته، انبوه خلق، جمعیت مردم
- توده
- تل، پشته، هر چیزی که روی هم ریخته و کوت کرده باشند مثلاً تودۀ هیزم، تودۀ غله، تودۀ خاکستر، عامه و انبوه مردم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مدح شده تمجید شده ستایش شده جمع ستودگان
مدح کرده شده، ستایش شده، پسندیده
روی آوری، پروا، رویکرد، منید، پرداختن، دریافت
بازگشت
اسباب سفر
آلدر گیلانی
مجموعه
نتیجه، سرانجام، فایده، منفعت
وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته
جسم نرم و سیاهرنگ و چرب که از دود نفت میگیرند، از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم بدست میاید، و بمعنی دودمان
لوله های درازی که شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است
نیکی، زودی، تشنگی
جفت و زوج و دوگانه
ستبر گشتن، دگر گشتن
گشنیز، زیره، دیگ افزار
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
پارس تازی گشته توته زگیل گوشت زاید پلک چشم جوش پلک تراخم
بازگشتن از گناه، اناب، بازگشت، پشیمانی
لغزش
خوراک اندک، زاد
فربه و چاق
پوست درخت خدنگ توز
نادانستگی نااستادی شغال شکال
برابر کردن زمین را بر کسی
هوبره حباری
هرزه گساری