جدول جو
جدول جو

معنی توحی - جستجوی لغت در جدول جو

توحی(تَرَدْ دُ)
شتافتن، یقال: توح یا هذا، ای اسرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توحی((تَ وَ حِّ))
شتافتن
تصویری از توحی
تصویر توحی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توحید
تصویر توحید
(پسرانه)
یگانه دانستن خداوند، یکتاپرستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توحید
تصویر توحید
یگانه گردانیدن، یکتا قرار دادن، خدا را یگانه دانستن، به یگانگی خدا ایمان آوردن، در تصوف مرحله ای که سالک به چیزی غیر از خداوند توجهی ندارد، سورۀ صدودوازدهم قرآن کریم، دارای ۴ آیه، مکی، اخلاص
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
جامه ای که بر سینه پوشند، و به عربی آن را صدیر گویند. (آنندراج از نفائس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دُ)
یگانه گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکی کردن. (دهار). در لغت، حکم به واحد بودن شی ٔ است. (از تعریفات جرجانی)، یکی گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). یکی دانستن و یکی گفتن خدای را و گرویدن به یگانگی او تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکی گفتن و یکی دانستن و یکی در دل اعتقاد کردن. (آنندراج). یگانگی و اقرار به وحدانیت خدای تعالی جل شأنه. (ناظم الاطباء). به خدای یگانه ایمان داشتن. یگانه پرستی. یکتاپرستی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). علم به اینکه او (خدا) یکتاست. (از تعریفات جرجانی) :
ز جنی سخن گفت و از آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی
ز توحید و قرآن و وعد و وعید
ز تهدید و از رسمهای جدید.
فردوسی.
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست
به ناگفتن و گفتن، ایزد یکی است.
فردوسی.
وآنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.
منوچهری.
توحید تو تمام بدو گردد
دانستی ار تو واحد یکتا را.
ناصرخسرو.
آنها که نشنوند سخن زین پیمبران
نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند.
ناصرخسرو.
از ثنای تو خرک بی خبر است
همچنان چون ثنوی از توحید.
سوزنی.
فرمانت حرز توحید، اندر میان جانها
جان بر میان زمانه از بهر امتثالش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 230).
علم تعطیل مشنوید از غیر
سرّ توحید را خلل منهید.
خاقانی.
خلق تو اکسیر عدل، نطق تو تفسیر عقل
مدح تو توحید محض، خصم تو مخصوص ذم.
خاقانی.
در توحید زن کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری ؟
نظامی.
، در اصطلاح سالکان، تخلیص دل و تجرید او از آگاهی به غیر حق سبحانه و تعالی... (آنندراج) : طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت وایثار و قناعت و توحید و توکل.... (گلستان).
امید و هراسش نباشد ز کس
بر اینست بنیاد توحید و بس.
سعدی (گلستان).
روی از خدا به هرچه کنی شرک خالص است
توحید محض کز همه رو در خدا کنیم.
سعدی.
، (اصطلاح فلسفه) توحید در لغت یگانه کردن و به یگانگی وصف نمودن و علم توحید علمی است که بدان شناخته شود که غیر خدا وجود حقیقی نیست و اشیاء مظاهر اویند و علم به تفرید وجود محض است و به معنای یگانه دانستن پروردگار است و تنزیه خداست از حدثان و از شریک و بالاخره حکم کردن بر یگانگی خداست اندر ذات و صفات و افعال... و توحید را اقسام و انواع و مراتبی است از این قرار: توحید اخص الخواص، توحید افعالی، توحید الهی، توحید حالی، توحید خاص، توحید خواص، توحید ذاتی، توحید شهودی، توحید صفاتی، توحید علمی، توحید عیانی، توحید عیانی کشفی. (از فرهنگ علوم عقلی).
- اهل توحید، اصحاب عدل و توحید، معتزله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خاندان نوبختی اقبال شود.
- کلمه توحید، لااله الااﷲ است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به دیگر ترکیبهای این کلمه در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَحْ حی)
شتابنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چابک و شتابان. (ناظم الاطباء). و رجوع به توحی شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نسبت است به فتوح. رجوع به فتوح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سورۀ توحید، سورۀ اخلاص. سورۀ قل هو الله احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سورۀ یکصدودوازدهم از قرآن کریم و آن مکیه است با چهار آیت. رجوع به اخلاص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دی)
سلاح و جامه از خود انداختن، و منه الحدیث: فوحشوا برماحهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: أعطاه تمرهً فوحش بها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خود را بر زمین زدن شتر، شتافتن، به عصا زدن، کامل کردن عضو شتر گشنی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذبح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسفند بکشتن از بهر وی (زن آبستن) . (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، آرزوانۀ زن آبستن خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آرزوی آبستن بدادن. (تاج المصادر بیهقی). خورانیدن زن آبستن را، آنچه آرزو دارد. (از اقرب الموارد). آرزوانه به زن آبستن خورانیدن. ویارانه به او دادن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، چکیدن آب از چوب شکستۀ نوامی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چکیدن آب از چوب شکستۀ سبز و تازه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شتابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). شتابانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: وحی الدواء الموت، ای عجله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحوی
تصویر تحوی
گردش گرد شدن گردکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توژی
تصویر توژی
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشی
تصویر توشی
ضیافتی که در آن هر کس طعامی با خود آورد و با هم تناول کنند دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفی
تصویر توفی
میرانیدن، جان برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزی
تصویر توزی
منسوب به توز، پارچه کتانی نازکی که نخست در شهر توز می بافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه، پارچه لطیف و مشبک و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودی
تصویر تودی
برابر کردن زمین را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توخی
تصویر توخی
صواب جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتی
تصویر توتی
طوطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدحی
تصویر تدحی
وارفتن بهر طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحن
تصویر توحن
کلانشکمی، نابودی، خوار گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحی
تصویر روحی
منسوب به روح وابسته به روح: حالات روحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوحی
تصویر بوحی
به گونه رمن افتاده برزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوحی
تصویر فتوحی
سینه پوش جامه ای که بر سینه پوشند صدیر منسوب به فتوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحید
تصویر توحید
یگانه گردانیدن، یکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توحیش
تصویر توحیش
سلاح و جامه از خود انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوحی
تصویر فتوحی
جامه ای که بر سینه پوشند، صدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحید
تصویر توحید
((تُ))
یکتا کردن، خدا را یگانه دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحش
تصویر توحش
جانورخویی، ددمنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توحید
تصویر توحید
یکتاپرستی، یگانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اقرار به یگانگی خدا کردن، ایمان به وحدانیت خدا داشتن، به یکتایی خدا ایمان آوردن، خدا را یگانه دانستن، یکی شمردن، یگانه کردن، یگانه دانستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد