جدول جو
جدول جو

معنی توجی - جستجوی لغت در جدول جو

توجی
(تَوْ وَ)
منسوب است به توّج، که جائی است در مرز فارس. (سمعانی). رجوع به توّج شود
لغت نامه دهخدا
توجی
محلی در بین راه آمل به ساری که کیاویشتاسب هنگام محاصرۀ آن در سال 763 هجری قمری کشته شد، رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 131، 132، 142 و 157 شود
لغت نامه دهخدا
توجی
(تَ)
سوده سم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: انه لیتوجی فی مشیته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توجی
دژی تاریخی که در شهر ساری قرار داشته است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توری
تصویر توری
(دخترانه)
گیاهی درختچه ای و زینتی از خانواده حنا که گلهای خوشه ای بنفش و تاج گسترده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری، دلیلی که به این منظور آورده می شود، در علوم ادبی در قافیه، حرکت ماقبل حرف روی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دل و گل، در ادبیات در فن بدیع سخن گفتن به نوعی که محتمل دو معنی ضد هم باشد، محتمل الضدین
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَخْ خُ)
خشک یافتن چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وجّاء الرکیه توجیئاً، وجدها وجاءهً، ای لا خیر فیها لانقطاع مائها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَخْ خُ)
در شبانه روزی یک وقت نهادن طعام خوردن را. (تاج المصادر بیهقی). عادت دادن نفس و عیال و اسب خود را به یک بار خوردن در شبانه روزی، یک بار دوشیدن ناقه را در شبانه روزی، مانده شدن ستور و جز آن، بسته شدن فله در پستان ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیفکندن. (تاج المصادر بیهقی). بر زمین زدن، لازم گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَخْ خُ)
کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو، ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد) ، یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
روی فرا گردانیدن، روی سوی کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
((تُ))
کسی را به سوی دیگری فرستادن، نیک بیان کردن مطلبی، سعی در موجه جلوه دادن کار یا حرف نابجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
درست انگاری، روایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تبیین، تشریح، توضیح، شرح، موجه سازی، دلیل تراشی، روی آوری، روی آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
مبرّرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
Justification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
justification
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
giustificazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
uhalali, uhalalishaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
оправдание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
Rechtfertigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
обґрунтування , виправдання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
uzasadnienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
جواز , جواز
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
যুক্তিসঙ্গততা , সাফাই
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
haklılık, haklı çıkarma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
justificación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
정당화
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
正当化 , 正当化
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
הצדקה , הצדקה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
辩护 , 辩解
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
justifikasi, pembenaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
การพิสูจน์ , การให้เหตุผล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
rechtvaardiging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
justificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توجیه
تصویر توجیه
औचित्य , औचित्य
دیکشنری فارسی به هندی