جدول جو
جدول جو

معنی توتزار - جستجوی لغت در جدول جو

توتزار
جایی که درختان توت در آن زیاد باشد، توتستان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
توتزار
جایی که درختان توت درآن زیاد باشد توتستان
تصویری از توتزار
تصویر توتزار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توتیا
تصویر توتیا
(دخترانه)
جانوری دریایی با بدنی مدور که در بستر دریا زندگی می کند، گردی که از آن به عنوان سرمه استفاده میکنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعتزار
تصویر اعتزار
عزیز شدن، گرامی شدن، عزت، ارجمندی، عزیز شمردن، گرامی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توت زار
تصویر توت زار
جایی که درخت توت بسیار باشد و توت فراوان به دست آید، توتستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتزار
تصویر کشتزار
زمین پهناوری که در آن چیزی کاشته باشند، مزرعه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان بالای شهرستان اردستان که 209 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تُتْ)
تتماج. رجوع به تتماج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تی)
رجوع به ایتزار شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ بَ)
شتر کشتن. (منتهی الارب). اشتر کشتن و پوست باز کردن وی. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتزار. ازار پوشیدن و به ابدال همزه به تا و ادغام تا در تا نباید گفت و آنکه در بعض حدیث آمده از تحریفات رواه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازگشتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تیغستان، خارستان، جائی که خار بسیار دارد، جای پرخار
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو تَ / نَ / نُو تَیْ یا)
تازه و نو به انجام رسیده و ساخته شده. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به تیار شود: داشن، جامۀ نو که پوشیده نشده باشد و خانه نوتیار که سکونت کرده نشده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کشتی کوچکی که چند توپ دارد و در رودهای بزرگ و سواحل دریا برای نگهبانی و دفاع مورد استفاده قرارمی گیرد، رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
آفتابه چی. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). و او را آبدستان دار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آفتابچی را گویند یعنی شخصی که طشت و آفتابه را نگاه دارد و پاکیزه سازد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پیشخدمت و آفتابه چی. (انجمن آرا) (آنندراج). آن کسی که آبدست پیش و پس از خوان می آورده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
مصطفی استاده خوان سالار و رضوان تشت دار
هدیه دندان مزد خاص و عام یکسان آمده.
خاقانی.
شاید که تشت دار سرایش شودخضر
زیرا که تشت خانه او چرخ اخضر است.
شرف شفروه (از انجمن آرا).
و رجوع به طشتدار شود
لغت نامه دهخدا
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
اکسید روی که در کوره های که سرب و روی را ذوب میکنند بدست میاید و نوعی صدف دریایی هم گویند و بمعنی سنگ سرمه هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزان
تصویر توزان
مقابل و روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتزار
تصویر کشتزار
مزرعه، زمین زراعت شده، زراعتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتیاء
تصویر توتیاء
خارپشت دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتدار
تصویر تشتدار
آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تختدار
تصویر تختدار
دارنده تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزار
تصویر ابتزار
دست درازی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودار
تصویر تودار
رازدار، کسی که افکار خود را پوشیده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتزار
تصویر کشتزار
مزرعه
فرهنگ واژه فارسی سره
جالیز، فالیز، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند آتش در کشتزار افتاده بود و بسوخت، دلیل قحط است. اگر در خواب کشتزاری بیند و نداند که از کیست، دلیل بر زیان بیننده است. جابر مغربی
اگر دید در کشتزاری معروف بود، دلیل که عملی کند که دین و دنیای او نیک بود و اگر دید در میان کشتزاری می رفت، دلیل که به عزا رود. حضرت دانیال
دیدن کشتزار در خواب چون معروف بود، دلیل بر فرزند است. اگر دید کشتزاری درود، دلیل که بعضی مردم آنجا کشته شوند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
درخت داغداغان، از توابع دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
چاق و قوی هیکل، ضخیم، هیولا
فرهنگ گویش مازندرانی
جالباسی
فرهنگ گویش مازندرانی
محل پرورش بذر نشای برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی