جدول جو
جدول جو

معنی توتبرغ - جستجوی لغت در جدول جو

توتبرغ(تُتْ بِ)
جنگل توتبرغ یا توتوبورگروالد. سلسلۀ تپه های جنگل آلمان مشرف بر دشت وستفالی که بلندی آنها در حدود 468 گز است. در سال نهم میلادی در این نقطه ژنرال واروس فرمانده نیروی امپراتور اگوست از نیروی آلمان به فرماندهی ارمینیوس شکست خورد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توبره
تصویر توبره
کیسۀ بزرگ، کیسه ای که شکارچی یا مسافر ابزار کار یا توشۀ خود را در آن می گذارد، کیسۀ بنددار که در آن کاه و جو می ریزند و به سر اسب یا الاغ می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مخلاه گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده. (از آنندراج). معروف است. (شرفنامۀ منیری). کیسه و خریطۀ شکارچی و کیسۀ بندداری که بر سر اسب و استر و خر زنند مانند توبرۀ کاه خوری و توبرۀ جوخوری. (ناظم الاطباء). مخلاه. (دهار) (نصاب). علیقه. (نصاب). پلاس آخر. کیسه ای که کاه یا جز آن در آن کنند و خوردن را بر ستور آویزند. کیسۀ بزرگ. کیسه ای که در آن علوفه ریزند و بر سراسبان کنند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته و توبره ای در پشت انداخته و چوبی در دست گرفته. (ترجمه تفسیر طبری از یادداشت ایضاً).
یاد نیاری به هر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ.
منجیک (از یادداشت ایضاً).
آلت کفش دوزان از توبره بیرون کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 537).
من زرق او خریدم و خوردم بروی او
زاد عزیز خویش و تهی کرده توبره.
ناصرخسرو.
کی ریزم آبروی چو تو بی خرد
بر طمع آنکه توبره پرنان کنم ؟
ناصرخسرو.
و در هر فرسخی صدهزار سوار را بازمی گردانید تا تنها ماند. به غاری درشد و توبرۀ اسب در گردن انداخت. (قصص الانبیاء). و من از آن سنگهایم که بر اصحاب... باریدم هر دو رابرداشت و در توبره نهاد. (قصص الانبیاء).
توبه تباه کردم و گفتم مرا بده
یک بوسه پیش از آنکه کنی ریش توبره.
سوزنی.
ازبهر مرکب تو که نعلش سزد هلال
شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره.
ظهیر (از شرفنامۀ منیری).
تاج توافسوس که از سر به است
جل ز سگ و توبره از خر به است.
نظامی.
شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن و این جامه را که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر جو بر گردن آویز و... بیرون شو. (تذکره الاولیاء عطار).
فریاد از این خران که ندارد به نزدشان
صد کیسه شعر، رونق یک توبره شعیر.
کمال اسماعیل (از شرفنامۀ منیری).
وآنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال.
کمال اسماعیل.
- توبرۀ ابزار، توبره ای که افزارهای خود چون ماله و تیشه و شاقول و تراز و ریسمان کار خود را بنایان، و اره و رنده و مانند آن را نجاران در آن نهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- توبرۀ شبان (شتربان) ، صفن. صفنه. که زاد و اسباب خود در وی نهند.
- توبرۀ شکارچی، مقنب. که صیاد صید در وی اندازد.
- توبره کش، آنکه توبره حمل کند: قاطر پیشاهنگ آخرش توبره کش میشود.
- توبرۀ گدایی، کیسۀ گدائی که در آن هر چیز یافت شود.
رجوع به تبره شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کمان به زه کردن. (تاج المصادر بیهقی). زه بر کمان کردن. (زوزنی). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، یقال:وتّر الصلوه، ای وترها. (منتهی الارب). بمعنی وتر الصلوه است، یعنی وتر کرد نماز را. (ناظم الاطباء). وترالمصلی او وتر الصلاه، صلی الوتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ بِ)
جنگل تتبرگ، سلسلۀ تپه های پردرختی در آلمان که بر جلگه های وستفالی مشرف است. لژیونهای واروس بسال نهم میلادی در آنجای منهزم گشت
لغت نامه دهخدا
(تَ رَجْ جُ)
سخت گردیدن پی و گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت شدن پی و مانند وتر گردیدن. (از اقرب الموارد).
- توتر قضیب، فریسموس. علتی است که بی آرزوئی حاجت مرد برخاسته ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به افریسموس و فریسموس و فریسیموس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توبره
تصویر توبره
کیسه ای که کاه یا جز آن در آن گذارند و بر ستور آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
((رِ))
کیسه ای که مسافران و شکارچیان ابزار کار و خوراک خود را در آن گذارند، کیسه ای بنددار که در آن کاه و جو ریزند و به گردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ فارسی معین
خرجین، کیسه بزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توبره در خواب خیر و برکت و منفعت است، خاصه که نو بود. اگر بیننده توبره داشت یاکسی به وی داد، دلیل که از کسی خیر و منفعت بدو رسد. اگر بیند توبره های زیاد او ضایع شد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع خرم آباد تنکابن، باغ توت
فرهنگ گویش مازندرانی