به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
بیوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). امید داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (زوزنی) (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به امید افکندن کسی را. (زوزنی). امید دادن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) : روزبه روز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید... (جهانگشای جوینی)
بیوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). امید داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (زوزنی) (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به امید افکندن کسی را. (زوزنی). امید دادن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) : روزبه روز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید... (جهانگشای جوینی)
علف و آب خوردن خر تا شکمش درآکنده شود. همچون ’اون’. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سیر خوردن ستور آب و علف را چنانکه دو کنارۀ شکم او بیرون آید چون دو تنگ. (زوزنی). علف و آب خوردن حمار تا شکمش پر گردد. (از اقرب الموارد). بسیار آب خوردن ستور چنانکه دو کنارۀشکم او بیرون آید چون دو تنگ. (آنندراج) ، آهسته بودن و تحمل ورزیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آهستگی. (از قطر المحیط)
علف و آب خوردن خر تا شکمش درآکنده شود. همچون ’اَون’. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سیر خوردن ستور آب و علف را چنانکه دو کنارۀ شکم او بیرون آید چون دو تنگ. (زوزنی). علف و آب خوردن حمار تا شکمش پر گردد. (از اقرب الموارد). بسیار آب خوردن ستور چنانکه دو کنارۀشکم او بیرون آید چون دو تنگ. (آنندراج) ، آهسته بودن و تحمل ورزیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). آهستگی. (از قطر المحیط)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تاءبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
عیب کردن کسی را در روی او. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رگ زدن تا خون ازآن گرفته بریان کرده خورده شود، بر مرده محاسن او شمرده گریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پس از مرگ کسی بر وی ثنا گفتن و از این معنی است: لم یزل یقرظ احیاکم و یؤبن موتاکم. (اقرب الموارد). مرده را بستودن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تَاءَبﱡل. (تاج العروس). در پی اثر چیزی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که تأبین در پی چیزی شدن و پس چیزی رفتن باشد از صراح و منتخب و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که این مصدر است بر وزن تفعیل بمعنی پیروی مگر استعمال این مصدر بمعنی اسم فاعل درست است بمعنی پیروی کننده چنانچه جمع این فارسیان تابینان می آرند. (آنندراج) ، چشم داشتن و انتظار کشیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
ذواسمین نزد مهندسین نام مقدار مرکب است و آن چیزی است که از آن بدو اسم تعبیر کنند مانند پنج و جذر هشت. و خطوط مرکبه بر شش قسم است چه هر یک از دو قسم آن یا اصم ّ است یا یکی از آن دو و دیگری منطق است اعم ّ از اینکه منطق بزرگتر از اصم ّ باشد و یا کوچکتر از آن چه تساوی اصم و منطق جائز نیست اگر نه ترکیب وقوع نیابد. و هر یک از این اقسام سه گانه بر دو وجه است زیرا که مربع خط اطول یا زاید بر مربع خط اصغر است به مربعی که ضلع او یعنی جذر او مشارک است در طول قسم اطول را یا مباین آن است و مشارکت افضل از مباینت است و منطق افضل از اصم ّ است و منطق اطول افضل از منطق اصغر است پس قسم اول را که جامع جمیع وجوه فضل است ذوالأسمین اوّل نامند و آن هر خط مرکب از منطق اطول واصم ّ اصغر است و مربع اطول زائد است بر مربع اصغر به مربعی که با ضلع اطول آن مشارک است مثل سه و جذر پنج و چهار و جذر دوازده. و قسم دوم قسمی است که در قوت تالی قسم اول است و آن این است که منطق اصغر و اصم ّ اطول باشد و چنین مشارکتی را که گفتیم ذوالاسمین ثانی خوانند مثل شش و جذر هشت و چهل. و قسم سوم که درقوّت تالی قسم دوم است این است که هر دو خط جمیعاً اصم ّ باشند و مشارکت بر جای خود باشد و این قسم را ذوالأسمین ثالث گویند مثل جذر شش و جذر هشت. و قسم چهارم آن است که منطق آن اطول از اصم ّ باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره و آن بدین گونه است که مربّع اطول علاوه شود بر مربّع اصغر به مربّعی که مباین است ضلع آن خطّ اطول را مثل سه و جذر هفت و این قسم را ذوالأسمین رابع نام دهند. و قسم پنجم آن است که اصم ّ آن اطول از منطق باشد با عدم مشارکت مذکوره مانند سه و جذر ده و این قسم به ذوالأسمین خامس نامیده شده است. و قسم ششم آن است که هر دو قسم در آن اصم باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره. و این قسم را ذوالأسمین سادس خوانده اند مثل جذر پنج و جذر شش. بدانکه جذر ذوالأسمین اوّل را ذوالأسمین مرسل، و جذر ذوالأسمین دوم را ذوالمتوسطین اول، و جذر ذوالاسمین سوم را ذوالمتوسطین ثانی، و جذر ذوالأسمین رابع را جذر اعظم، و جذر ذوالأسمین خامس را القوی ّ علی منطق و متوسط، و جذر ذوالأسمین سادس را، القوی ّ علی المتوسطین نامند. و نیز باید دانست که هر یک از ذوات الأسمین شش گانه چون در مثل خود ضرب شود حاصل ضرب ذوالأسمین اول خواهد بود و چون ضرب شود از عدد صحیح یا کسر یا مختلط حاصل آن ذوالأسمین در جذر اول است و مرتبت او نیز همان مرتبت است یعنی اگر در مرتبۀ اولی است حاصل نیز در مرتبۀ اولی باشد و اگر در مراتب بعد از اولی است حاصل نیز در همان مرتبه از مراتب است و سبب آن این است که با آن مشارکت دارد و مشارکت هر چیز در حدّ و مرتبۀ آن چیز باشد. هذا کله خلاصه ما فی حواشی تحریر اقلیدس و طریق تحصیل الأقسام السّت و جذورها مذکوره فیها. (کشاف اصطلاحات الفنون)
ذواسمین نزد مهندسین نام مقدار مرکب است و آن چیزی است که از آن بدو اسم تعبیر کنند مانند پنج و جذر هشت. و خطوط مرکبه بر شش قسم است چه هر یک از دو قسم آن یا اصم ّ است یا یکی از آن دو و دیگری منطق است اعم ّ از اینکه منطق بزرگتر از اصم ّ باشد و یا کوچکتر از آن چه تساوی اصم و منطق جائز نیست اگر نه ترکیب وقوع نیابد. و هر یک از این اقسام سه گانه بر دو وجه است زیرا که مربع خط اطول یا زاید بر مربع خط اصغر است به مربعی که ضلع او یعنی جذر او مشارک است در طول قسم اطول را یا مباین آن است و مشارکت افضل از مباینت است و منطق افضل از اصم ّ است و منطق اطول افضل از منطق اصغر است پس قسم اول را که جامع جمیع وجوه فضل است ذوالأسمین اوّل نامند و آن هر خط مرکب از منطق اطول واصم ّ اصغر است و مربع اطول زائد است بر مربع اصغر به مربعی که با ضلع اطول آن مشارک است مثل سه و جذر پنج و چهار و جذر دوازده. و قسم دوم قسمی است که در قوت تالی قسم اول است و آن این است که منطق اصغر و اصم ّ اطول باشد و چنین مشارکتی را که گفتیم ذوالاسمین ثانی خوانند مثل شش و جذر هشت و چهل. و قسم سوم که درقوّت تالی قسم دوم است این است که هر دو خط جمیعاً اصم ّ باشند و مشارکت بر جای خود باشد و این قسم را ذوالأسمین ثالث گویند مثل جذر شش و جذر هشت. و قسم چهارم آن است که منطق آن اطول از اصم ّ باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره و آن بدین گونه است که مربّع اطول علاوه شود بر مربّع اصغر به مربّعی که مباین است ضلع آن خطّ اطول را مثل سه و جذر هفت و این قسم را ذوالأسمین رابع نام دهند. و قسم پنجم آن است که اصم ّ آن اطول از منطق باشد با عدم مشارکت مذکوره مانند سه و جذر ده و این قسم به ذوالأسمین خامس نامیده شده است. و قسم ششم آن است که هر دو قسم در آن اصم باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره. و این قسم را ذوالأسمین سادس خوانده اند مثل جذر پنج و جذر شش. بدانکه جذر ذوالأسمین اوّل را ذوالأسمین مرسل، و جذر ذوالأسمین دوم را ذوالمتوسطین اول، و جذر ذوالاسمین سوم را ذوالمتوسطین ثانی، و جذر ذوالأسمین رابع را جذر اعظم، و جذر ذوالأسمین خامس را القوی ّ علی منطق و متوسط، و جذر ذوالأسمین سادس را، القوی ّ علی المتوسطین نامند. و نیز باید دانست که هر یک از ذوات الأسمین شش گانه چون در مثل خود ضرب شود حاصل ضرب ذوالأسمین اول خواهد بود و چون ضرب شود از عدد صحیح یا کسر یا مختلط حاصل آن ذوالأسمین در جذر اول است و مرتبت او نیز همان مرتبت است یعنی اگر در مرتبۀ اولی است حاصل نیز در مرتبۀ اولی باشد و اگر در مراتب بعد از اولی است حاصل نیز در همان مرتبه از مراتب است و سبب آن این است که با آن مشارکت دارد و مشارکت هر چیز در حدّ و مرتبۀ آن چیز باشد. هذا کله خلاصه ما فی حواشی تحریر اقلیدس و طریق تحصیل الأقسام السّت و جذورها مذکوره فیها. (کشاف اصطلاحات الفنون)
امین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، حفظ کردن و امن نمودن: لشکر برای تأمین ملک لازم است. (فرهنگ نظام) ، امین پنداشتن، اعتماد کردن، راستی کردن، آمین گفتن دعای کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأمین در نماز جایز نیست
امین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، حفظ کردن و امن نمودن: لشکر برای تأمین ملک لازم است. (فرهنگ نظام) ، امین پنداشتن، اعتماد کردن، راستی کردن، آمین گفتن دعای کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأمین در نماز جایز نیست
مؤنث توأم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: توأم للذکر و توأمه للانثی. ج، توأمات. (منتهی الارب) ، نوعی از مرکبهای زنان که سایه ندارد. ج، توأمات. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یک نوع محفۀروبازی جهت نشستن زن مانند پالکی. (ناظم الاطباء)
مؤنث توأم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: توأم للذکَر و توأمه للانثی. ج، توأمات. (منتهی الارب) ، نوعی از مرکبهای زنان که سایه ندارد. ج، توأمات. (منتهی الارب) (از تاج العروس). یک نوع محفۀروبازی جهت نشستن زن مانند پالکی. (ناظم الاطباء)
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین حضرت امام حسین ساخته و در جنگ برخلاف آن حضرت شرکت کرده بودند، پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده پشیمان شده توبه کردند و نام خود را ’توابین’ گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آن حضرت قیام کنند. رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 61 شود
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین حضرت امام حسین ساخته و در جنگ برخلاف آن حضرت شرکت کرده بودند، پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده پشیمان شده توبه کردند و نام خود را ’توابین’ گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آن حضرت قیام کنند. رجوع به خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 61 شود
جمع واژۀ تابین. در کتب عهد صفویه و قاجاریه این کلمه بسیار متداول است ازجمله در کتاب تذکره الملوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تابین در همین لغت نامه و تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 8، 11، 13- 15، 19، 20، 25، 27- 30، 34، 46، 48، 53، 72، 75، 76، 78، 79، 82، 84، 85، 90 و خاندان نوبختی اقبال ص 61 شود
جَمعِ واژۀ تابین. در کتب عهد صفویه و قاجاریه این کلمه بسیار متداول است ازجمله در کتاب تذکره الملوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تابین در همین لغت نامه و تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 8، 11، 13- 15، 19، 20، 25، 27- 30، 34، 46، 48، 53، 72، 75، 76، 78، 79، 82، 84، 85، 90 و خاندان نوبختی اقبال ص 61 شود
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین امام حسین (ع) ساخته و در جنگ بر خلاف آن حضرت شرکت کرده بودند پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده خود پشیمان شده توبه کردند و نام خود را توابین گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آنحضرت قیام کنند
جماعتی از مردم کوفه که با مخالفین امام حسین (ع) ساخته و در جنگ بر خلاف آن حضرت شرکت کرده بودند پس از مرگ یزید و استعفای پسرش از کرده خود پشیمان شده توبه کردند و نام خود را توابین گذاشتند و قسم خوردند که به خونخواهی آنحضرت قیام کنند
امین کردن، حفظ کردن، اعتماد کردن، راستی کردن چنین باد گفتن همین گفتن، زینهار دادن، استوانیدن (اعتماد کردن)، بیمه کردن ایمن کردن آرام دادن بی بیم کردن، امین کردن، حفظ کردن امن کردن، آمین گفتن دعای کسی را، ایمنی، جمع تامینات. یا تامین آتیه (آینده)، اندوخته برای زندگانی آینده نهادن و پیش بینی برای معاش آتیه. یا تامین عبور و مرور. منظم ساختن خط سیر و سایل نقلیه برای جلوگیری از تصادفات. یا تامین معاش. پیش بینی و تدارک وسایل زندگی. یا تامین منافع. پیش بینی سود برای خویش. یا تامین نظر. اعمال نظر و میل خود
امین کردن، حفظ کردن، اعتماد کردن، راستی کردن چنین باد گفتن همین گفتن، زینهار دادن، استوانیدن (اعتماد کردن)، بیمه کردن ایمن کردن آرام دادن بی بیم کردن، امین کردن، حفظ کردن امن کردن، آمین گفتن دعای کسی را، ایمنی، جمع تامینات. یا تامین آتیه (آینده)، اندوخته برای زندگانی آینده نهادن و پیش بینی برای معاش آتیه. یا تامین عبور و مرور. منظم ساختن خط سیر و سایل نقلیه برای جلوگیری از تصادفات. یا تامین معاش. پیش بینی و تدارک وسایل زندگی. یا تامین منافع. پیش بینی سود برای خویش. یا تامین نظر. اعمال نظر و میل خود