جدول جو
جدول جو

معنی تواهه - جستجوی لغت در جدول جو

تواهه
تباهچه، خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، کباب، تباهه
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
فرهنگ فارسی عمید
تواهه
(تَ هََ / هَِ)
قلیۀ بادنجان، کوکو، خاگینه، گوشت پختۀ نازک، کباب. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در فرهنگها نیافتم، همان تباهه است باید تصحیف شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تباهه و تباهچه و تواهچه شود
لغت نامه دهخدا
تواهه
نوعی غذا که از گوشت و بادنجان سازند قلیه بادنجان
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
فرهنگ لغت هوشیار
تواهه
((تَ هِ))
نوعی از خوراک که با گوشت و بادنجان درست کنند
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تواهی
تصویر تواهی
تباهی، خرابی، فساد، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباهه
تصویر تباهه
تباهچه، خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، کباب، تواهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواره
تصویر تواره
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
فرهنگ فارسی عمید
(نَوْ وا هََ)
زن نوحه گر. (منتهی الارب) (آنندراج). نواحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
نشیمن و خانه و دیواری را گویند که از نی و علف سازند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). خانه ای که از نی و علف سازند و در آن مستحفظین باغ انگور پناهنده شوند. (ناظم الاطباء) :
بباید رفت آخر چند باشی
چو متواری در این خانه تواره.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / مَ هََ)
تابانی و درخشانی و رونق روی. (ناظم الاطباء). آب و رونق روی. (آنندراج) (از منتهی الارب). موهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : موهه وجهه و مواهتهه، ای مأه و رونقه. (منتهی الارب). نیکویی و تابانی و درخشانی آب روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ)
در خوردنی ها آن طعام که نه شیرین و نه ترش و نه تلخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَفْ فُ)
بگردیدن خوردنی. (تاج المصادر بیهقی). بدبوی و بدمزه گردیدن طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغییر طعم و بوی یافتن طعام. (از اقرب الموارد) ، فاسدو تباه گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
دهی از دهستان سلگی است که در شهرستان نهاوند واقع است و 580 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ رَ)
به یکدیگر بخشیدن. (زوزنی). با یکدیگر بخشیدن. (دهار). بخشش کردن مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَتْ تُ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَتْ تُ)
برابر گردیدن قوم در کردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم رفتن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسایر. و در الاساس: کشیدن گردنها در حرکت و تباری کردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تباری و تکایل در کردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباهی است که نابودکرده شده و ضایعگردیده و به کمال نرسیده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تباهی است که ضایع و نابودشده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
نام مبارزی است تورانی که پسر او برته نام داشت. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی. (از فهرست ولف) :
ز تخم توابه چو هشتاد وپنج
سواران رزم و نگهدار گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
همدیگر مقابل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقابل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ / هَِ)
کباب. طباهجه. طباهه. (دهار). گوشت پختۀ نرم و نازک. (برهان). گوشت نرم و نازک که شرحه شرحه کرده بریان کنند و آن را کباب گویند. طباهه و طباهجه معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ نظام) (از فرهنگ رشیدی). کباب. (برهان). تباهچه. تواهه.تواهچه. تبه. تبهره. (از فرهنگ رشیدی) :
مراگفت بر سیخ حمدان همی زن
ز کون زنم روزکی دو تباهه.
انوری.
، گوشت قیمه کرده. (ناظم الاطباء)، قلیۀ بادنجان و بادنجان پخته. (برهان). بورانی بادنجان. کشک بادنجان. (ناظم الاطباء) : سلطان فرمود تا او را حبس کردند و در آن حبس او را در تباهه زهر دادند. (تاریخ بیهقی ص 182). دفع مضرتش (شراب سپید و تنک) با سپیدباها و توابل وتباهۀ خشک کنند تا زیان ندارد و منفعت کند. (نوروزنامه از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تخم مرغ بریان کردۀ با گوشت و سرکه و فلفل و لوبیا. (ناظم الاطباء)، خاگینه. (برهان). رجوع به تباهچه و طباهجه و طباهج و دیگر گونه های این لغت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ / رِ)
خانه ای باشد که در آن بجز سرگین و پلیدی و کاه هیچ نبود. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که در آن کاه و سرگین و پلیدیها ریزند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء) ، خار سر دیوار و دور باغ و فالیز باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :... خاکستر از زیر دیگ هریسه برداشت و ببام برآورد و بر بام او مغاکی بود تا آگنده شود و پاره ای آتش در میان خاکستر بود و وی ندانسته بود، باد برد و آن آتش بر تواره زد و آن تواره درگرفت و از آن جمله بازارها درگرفت. (تاریخ بخارا ص 113)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ / هَِ)
عرضداشت. (آنندراج). استدعاء. درخواست. عرض، میل. خواهش. رغبت، مقصود. مراد. (ناظم الاطباء) ، آرزو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواهه
تصویر نواهه
مویه جگر نیوه گر: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهه
تصویر تباهه
کباب، گوشت پخته و نرم و نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابه
تصویر توابه
رسوائی و عار و حیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواجه
تصویر تواجه
تقابل، همدیگر مقابله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهب
تصویر تواهب
بیکدیگر بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهی
تصویر تواهی
فساد ضایع شدن، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواره
تصویر تواره
((تُ رِ))
اتاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیز قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین