جدول جو
جدول جو

معنی تواهب - جستجوی لغت در جدول جو

تواهب
(تَ تَ رَ)
به یکدیگر بخشیدن. (زوزنی). با یکدیگر بخشیدن. (دهار). بخشش کردن مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تواهب
بیکدیگر بخشیدن
تصویری از تواهب
تصویر تواهب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واهب
تصویر واهب
(پسرانه)
عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مواهب
تصویر مواهب
موهبت ها، چیزهایی که به کسی ببخشند، بخشش ها، دهش ها، جمع واژۀ موهبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواب
تصویر تواب
بازگشت کننده از گناه، توبه کننده، بخشایندۀ گناه، ارزانی دارندۀ توبه، توبه پذیرنده، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، دهنده، عطا کننده، سخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواهی
تصویر تواهی
تباهی، خرابی، فساد، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
تباهچه، خوراکی که از گوشت و بادنجان درست کنند، بورانی بادنجان، کباب، تباهه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ)
نام مبارزی است تورانی که پسر او برته نام داشت. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی. (از فهرست ولف) :
ز تخم توابه چو هشتاد وپنج
سواران رزم و نگهدار گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَتْ تُ)
برابر گردیدن قوم در کردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم رفتن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسایر. و در الاساس: کشیدن گردنها در حرکت و تباری کردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تباری و تکایل در کردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ / هَِ)
قلیۀ بادنجان، کوکو، خاگینه، گوشت پختۀ نازک، کباب. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در فرهنگها نیافتم، همان تباهه است باید تصحیف شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تباهه و تباهچه و تواهچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباهی است که نابودکرده شده و ضایعگردیده و به کمال نرسیده باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی تباهی است که ضایع و نابودشده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
جمع واژۀ تائب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تائب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُءْ)
بهم برجستن. (زوزنی). همدیگر حمله کردن و برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
از یکدیگر فراگرفتن و دست بدست دادن و به نوبت گرفتن: تواظبت علیه الریاح، تداولته و تعاورته. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ موهبه. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عطیه ها. جمع واژۀ موهبت. (غیاث) : منتظریم جواب این نامه را... تا به تازه گشتن اخبار سلامتی خان... لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب شمریم. (تاریخ بیهقی). ملک مثال داد تا ایشان را نکال کردند... حکیم را حاضر خواست و به مواهب خطیرمستغنی گردانید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 395). تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان بر من متواتر شد. (کلیله چ مینوی ص 47).
سایل و زایر از مواهب او
قهرمان خزانۀ وهاب.
سوزنی.
خلف دست به جوایز و عطیات و مواهب برگشاد و خود را در پیش سلطان افکند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 251). شمس المعالی در باب او ابواب صنایع و مواهب تقدیم فرموده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230). ثنا وستاگوی او در بزم بذل مواهب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 447).
توران شه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم.
حافظ.
اصفهان... شهری است به حقیقت مخصوص به اوفی قسمی از مبادی ایادی الهی جل جلاله و منصوص بر اوفر سهمی از غرایب مواهب پادشاهی عم نواله. (از ترجمه محاسن اصفهان). و رجوع به موهبت و موهبه شود، جمع واژۀ موهب. (ناظم الاطباء). رجوع به موهب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ هَِ)
جمع واژۀ راهبه. راهبات. (اقرب الموارد). رجوع به راهبه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ هَِ)
جمع واژۀ لاهب. آتشهای شعله زن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَیْ یُ)
زمین بسیار گرفتن شتران زیر سپل خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
یکدیگر را بخشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به همدیگر بخشنده و عطا کننده و جوانمردی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواهب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَتْ تُ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تواب
تصویر تواب
توبه پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
مهیا کردن و آماده ساختن برای کاری، ساخته و آماده شدن آماده گشتن بسیجیدن، بسیجاندن مهیا و آماده شدن برای کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهب
تصویر واهب
بخشنده، عطا کننده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواهب
تصویر مواهب
عطیه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواهب
تصویر لواهب
جمع لاهب، آتش های فراوان جمع لاهب و لاهبه آتشهای شغله زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابه
تصویر توابه
رسوائی و عار و حیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
نوعی غذا که از گوشت و بادنجان سازند قلیه بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهی
تصویر تواهی
فساد ضایع شدن، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواهب
تصویر رواهب
جمع راهبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواهب
تصویر مواهب
((مَ هِ))
جمع موهبت، بخشش ها و انعام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواهب
تصویر لواهب
((لَ هِ))
جمع لاهب و لاهبه، آتش های شعله زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواهه
تصویر تواهه
((تَ هِ))
نوعی از خوراک که با گوشت و بادنجان درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواب
تصویر تواب
((تَ وّ))
توبه پذیرنده، از صفات خداوند، توبه کننده
فرهنگ فارسی معین
بخشش ها، دهش ها، عطایا، موهبت ها
متضاد: مکاسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد