جدول جو
جدول جو

معنی توانگردلی - جستجوی لغت در جدول جو

توانگردلی(تُ / تَ گَ دِ)
بزرگواری. سخاوت. بلندطبعی. بخشندگی:
دانم و از رای تو آگه شدم
کاین ز توانگردلی و از سخاست.
فرخی.
به جوانمردی و تشریف نوازی مشهور
به توانگردلی و نیک نهادی مشهود.
سعدی.
رجوع به توانگردل و توانگر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، زورمندی، قدرت، کنایه از مال داری
فرهنگ فارسی عمید
(تُ / تَ گَ دِ)
بلندطبع. کریم. بخشنده:
غلامش به دست کریمی فتاد
توانگر دل و دست و روشن نهاد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ گَ دَ)
قوی پنجه. توانا. نیرومند. که دارای بازوانی نیرومند و زورآور باشد، بخشنده. کریم. توانگردل. رجوع به همین کلمه و توانگر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ /تَ گَ)
پهلوی ’توان کریه’. مالداری. ثروت. (حاشیۀ برهان چ معین). ثروتمندی. مالداری. (فرهنگ فارسی معین). ثروت. (زمخشری). مکنت. تمول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وجد. وسع. (منتهی الارب) : و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی دوم توانگری است. (قابوسنامه).
ماه بماه می کند شاه فلک کدیوری
عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری.
خاقانی.
خلف در دارالملک خویش متمکن بنشست و اعوان و انصار که از حضرت منصور آمده بودند از توانگری بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر توانگری دهمت مشتغل شوی، از من بمانی. (گلستان). توانگری به هنر است نه بمال. (گلستان). توانگری به قناعت است نه به بضاعت. (گلستان) ، توانایی. قدرت. زورمندی. قوت. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه جمع صفات کمال بود با وجود قدرت بر اظهار هر صفتی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به توان و توانگر و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی قدرت، زورمندی، قوت، ثروتمندی، مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، ثروتمندی
فرهنگ فارسی معین
استطاعت، بی نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا
متضاد: فقر
فرهنگ واژه مترادف متضاد