جدول جو
جدول جو

معنی توانگرجاه - جستجوی لغت در جدول جو

توانگرجاه(تُ / تَ گَ)
بزرگوار. بلندپایه. والامقام:
تو آن توانگرجاهی که عور و درویشند
به پیش جاه تو این دو توانگر آتش و آب.
مسعودسعد.
رجوع به توانگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ / تَ گَرْ)
چون توانگر. مانند توانگر. درخور توانگر:
به دانگی گرچه هستم با تو درویش
توانگروار جان را می کشم پیش.
نظامی.
رجوع به توانگرو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ گَ دَ / دِ)
بزرگ زاده. فرزند کسی که صاحب جاه و مال باشد: توانگرزاده ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته. (گلستان)
لغت نامه دهخدا