جدول جو
جدول جو

معنی تواسی - جستجوی لغت در جدول جو

تواسی
فرش منقش مانند گلیم و قالی، برای مثال فکنده ست فراش باد بهاری / تواسی الوان ابرکوه و کردر (عبدالقادر نائینی- رشیدی - تواسی)
تصویری از تواسی
تصویر تواسی
فرهنگ فارسی عمید
تواسی
(تِ)
فرش منقش را گویند مانند قالی و گلیم و پلاس الوان. (برهان). گلیم و فرش منقش باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
فکنده ست فراش باد بهاری
تواسی ّ الوان ابر کوه و کردر.
عبدالقادر نائینی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تواهی
تصویر تواهی
تباهی، خرابی، فساد، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواصی
تصویر تواصی
به یکدیگر اندرز دادن و سفارش کردن، به هم وصیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توازی
تصویر توازی
با هم محاذی شدن، با یکدیگر مقابل شدن، برابر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توانی
تصویر توانی
سست شدن، سستی کردن، کوتاهی کردن در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواسی
تصویر رواسی
کوه های بلند و پابرجا، کوه های استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان شدن، نهفته شدن، در به در شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی رسیدن، یکی پس از دیگری آمدن، پی در پی بودن، پشت سر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هَُ)
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تحاذی. (اقرب الموارد). رجوع به متوازی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
یکدیگر را وصیت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را اندرز و وصیت کردن، منه قوله تعالی: اء تواصوا به، ای اوصی به اولهم آخرهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درهم پیوسته روییدن گیاه زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افزون شدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ ریزه بهم انداختن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم آشامیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ آسیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به آسیه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
محلی در مرز ایران و عراق میان حسینیه و عراق و آنجا ایستگاه ترن است و معرب آن شیباسی است
لغت نامه دهخدا
کرسی کانتن سن و اواز، از ناحیت ورسای، در کنار رود سن و دارای 12386 تن سکنه و آردفروشی، دستگاه تقطیر و کارخانه های دیگر، راه آهن از آن گذرد، کلیسای رومی زیبائی بدانجاست، این شهر مولد سن لوئی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از توازی
تصویر توازی
با هم برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصی
تصویر تواصی
یکدیگر را وصیت و اندرز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسی
تصویر نواسی
انگور بیدانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راسیه، ایستاها پا برجاها، کوه های استوار جمع راسیه ثابتها راسخها، کوههای سخت بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسی
تصویر تماسی
پاره پاره گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواهی
تصویر تواهی
فساد ضایع شدن، نابودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانی
تصویر توانی
مانده و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توالی
تصویر توالی
پیاپی شدن، تتابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توافی
تصویر توافی
تمام و کمال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپاسی
تصویر تپاسی
ریاضت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاسی
تصویر تحاسی
هم آشامی با هم آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان و پوشیده شدن، اختفاء، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توالی
تصویر توالی
((تَ))
پیاپی رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توافی
تصویر توافی
((تَ))
وفا به عهد کردن با یکدیگر، با هم تمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توازی
تصویر توازی
((تَ))
با هم مقابل گردیدن، برابر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواری
تصویر تواری
((تَ))
پنهان شدن، نهفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توانی
تصویر توانی
((تَ))
سست شدن، سستی کردن
فرهنگ فارسی معین