جدول جو
جدول جو

معنی توار - جستجوی لغت در جدول جو

توار
مرکز بلوکی در ناحیۀ برسویر در ایالت دوسور فرانسه است که 10600 تن سکنه دارد و قصری از قرن هفدهم در آنجا باقی مانده و دارای بازار فروش غلات و محصولات کشاورزی است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان شدن، نهفته شدن، در به در شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توارث
تصویر توارث
از یکدیگر ارث بردن، به هم ارث دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواره
تصویر تواره
بوته های خار که بر روی دیوار و دور باغ و پالیز قرار می دهند، کلبه ای که از بوته ها و شاخ و برگ درخت در کنار کشتزار درست کنند، برای مثال بباید رفتن آخر چند باشی / چو متواری در این خانۀ تواره (ناصرخسرو - ۴۶۰)، خانه ای که در آن سرگین چهارپایان و کاه و خار و خاشاک بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توارد
تصویر توارد
سرودن اشعاری که از حیث لفظ و معنی مانند هم باشد به وسیلۀ دو شاعر بی خبر از یکدیگر، به طوری که گمان برود یکی از آن دو تن این شعر را از دیگری نقل کرده است، موارده، پیاپی وارد شدن
در یک وقت وارد شدن، با هم در یک جا فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ رَ / رِ)
خانه ای باشد که در آن بجز سرگین و پلیدی و کاه هیچ نبود. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که در آن کاه و سرگین و پلیدیها ریزند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). زبیل دان. (ناظم الاطباء) ، خار سر دیوار و دور باغ و فالیز باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :... خاکستر از زیر دیگ هریسه برداشت و ببام برآورد و بر بام او مغاکی بود تا آگنده شود و پاره ای آتش در میان خاکستر بود و وی ندانسته بود، باد برد و آن آتش بر تواره زد و آن تواره درگرفت و از آن جمله بازارها درگرفت. (تاریخ بخارا ص 113)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ تور، بمعنی میانجی میان قوم، ظرفی که بدان آب خورند و دست و روی شویند، طبق شمع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از یکدیگر میراث گرفتن. (زوزنی) (از آنندراج). همدیگر وراثت جستن، یقال: توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب). میراث بردن بعضی از بعضی. (از اقرب الموارد) ، کلیۀمشخصات جسمانی و ضمیری که از آباء و اجداد و پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و محیط در ظهور آنها بی اثر می باشد ارثی هستند... باید دانست که اساس این صفات و خصوصیات موروث در سلولهای نطفۀ والدین موجود می باشد و انتقال این خصوصیات از نسلی به نسل دیگر بواسطۀ همین سلولهای نطفه ایست... هر موجود اعم از گیاه یا حیوان زندگانی را از یک سلول آغاز می کند... تخم ازاتحاد سلول نطفۀ مادر که در تخمدان پرورش یافته باسلول نطفۀ پدر که در بیضه رشد کرده تشکیل شده است و در محیط محصوری که عبارت از رحم مادر باشد حمایت شده به دو و چهار و هشت و شانزده و سی ودو، همین طور تامیلیونها و بیلیونها تقسیم می شود و... نتیجه آن میشود که هر سلول در بدن شامل هسته ای است که از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده بوجود آمده و شامل همان خواصی است که در هستۀ سلول نطفۀ بارورشده است. پس عملاً توارث هر فرد شامل بیلیونها هستۀ سلول است که تمام آنها از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده ریشه گرفته اند و گفته شد که همین سلول نطفۀ بارورشده نتیجۀ اتحاد دو سلول است یکی سلول نطفۀ نر و دیگری سلول نطفۀ ماده... در هستۀ هر سلول اجسامی دیده میشوند که به آنها کروموزم گویند، عده این کروموزمها در تمام سلولهای یک فرد و در تمام افراد یک نوع مساوی و ثابت و لایتغیر است، اساس توارث مربوط به این کروموزمها است. بر اثر تحقیق دانشمندان ثابت شده است که این کروموزمها حاوی دانه های بسیار ریز موسوم به ژن هستند که از شدت ریزی حتی در زیر میکروسکپهای معمولی قابل مشاهده نیستند. عده ژنهایی که در کروموزمهای موجود انسان است بسیار و از هزار بیشتر می باشد و بطور غیرمساوی در کروموزمها تقسیم شده اند. ژنها نیز مانند کروموزمها بصورت زوج زوج هستند که یک فرد از آنها از طرف پدر و فرد دیگر از طرف مادر آمده است و چنین احتمال داده اند که ژنهای هر کروموزم بصورت دو رشتۀ موازی پهلوی هم و مانند دانه های تسبیح زوج زوج در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. برای انتقال هر صفت ارثی چندین زوج از ژنها باید شرکت جویند و صفات مستقل نتیجۀ ترکیب مختلف ژنها می باشد. منظور از صفات مستقل یعنی یک دسته ازصفات موجود که بطور کامل به فرزند منتقل می شود، بطوریکه وقتی در نسل بعد ظاهر شد عیناً مانند صفات یا صفت نسل قبل است. نه اینکه قسمتی از آن صفت باشد. طبق نظریۀ مندل صفات مستقل بصورت زوج وجود داشته و در برابر هم قرار گرفته و هریک از دیگر مجزی و مستقل است. (از روانشناسی پرورشی جلالی صص 17-20). رجوع به همان کتاب و روانشناسی رشد علی اکبر شعاری نژاد چ 2 صص 47-59 و بیولژی وراثت خبیری و اصول روانشناسی مان ترجمه صناعی صص 39-44 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
با هم به آب درآمدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به اصطلاح شعرا، واقع شدن مصراع یا بیت از طبع دو شاعر بی اطلاع یکدیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). گذشتن مضمون یا تعبیری در خاطر شاعری مثل آنچه در ذهن شاعری دیگر گذرد به غیر اخذ و سرقت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
سازواری کردن با هم و آرمیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
نام قومی بزرگ است از اقوام بربر در شمال آفریقا و در وسط صحرای کبیر و به قبائل متعدد تقسیم شده اند. و از جنوب غربی طرابلس غرب تا شهر تمبکتو و حدود سودان وسطی در صحراها در حال کوچ و گردش اند وبرخی نیز در واحه ها سکونت اختیار کرده اند. بنابراین بدو قسمت ده نشین و چادرنشین تقسیم میشوند. ده نشینان آن تا اندازه ای با اقوام دیگر اختلاط پیدا کرده اند، لیکن چادرنشینانشان چهره و رنگ و اخلاق و عادات مخصوص به قوم بربر را حفظ کرده اند. هر قبیله ای از این قوم به زبانی تکلم می کنند که همه آنها از شعبات زبان بربر شمرده می شود. ده نشینان آنان ایموشار نامیده می شوند، و توارق نامی است که از طرف اعراب به آنان اطلاق شده است. اعراب اینان را از قوم ترک می دانند و گمان برده اند توارق جمع ترک است. توارق بدین اسلام درآمده اند و زبان ادبی و تحریری آنان زبان عربی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1677). رجوع به همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
نشیمن و خانه و دیواری را گویند که از نی و علف سازند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). خانه ای که از نی و علف سازند و در آن مستحفظین باغ انگور پناهنده شوند. (ناظم الاطباء) :
بباید رفت آخر چند باشی
چو متواری در این خانه تواره.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
بر سرین تکیه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
پنهان شدن. (زوزنی). پوشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استتار. اختفاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پنهان شدن و پوشیدگی. (غیاث اللغات) (آنندراج) : و پسرزاده ای را ازآن نزار که از جملۀ ائمۀ ایشان بود در زی اختفا و لباس تواری به الموت آورده است. (جهانگشای جوینی). که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور تواری و استخفا بروی حال فروگذاشته هم در آن وهلت چگونه او را مهلت دهند؟ (جهانگشای جوینی). نزدیک او و مادرش کس فرستاد که از اصناف، تواری و اختفا انصاف نباشد. (جهانگشای جوینی) ، نزد صوفیه احاطه و استیلای الهی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توارث
تصویر توارث
از یکدیگر میزان میراث گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواری
تصویر تواری
پنهان و پوشیده شدن، اختفاء، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیر جای دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توارد
تصویر توارد
در یک وقت وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرمی آتش و آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواری
تصویر تواری
((تَ))
پنهان شدن، نهفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توارث
تصویر توارث
((تَ رُ))
ارث بردن از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواره
تصویر تواره
((تُ رِ))
اتاقی که در آن سرگین چارپایان و کاه و غیره ریزند، بته های خار که بالای دیوار و گرد باغ و پالیز قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توارد
تصویر توارد
((تَ رُ))
پیاپی وارد شدن، مانند بودن شعر دو شاعر هم در لفظ هم در معنا، بدون اطلاع داشتن هیچ کدام از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توام
تصویر توام
همراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجار
تصویر تجار
بازرگانان، سوداگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تواتر
تصویر تواتر
بسامد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توان
تصویر توان
طاقت، قدرت، قوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توارث
تصویر توارث
همریگی
فرهنگ واژه فارسی سره
دربه دری، اختفا، دربه در شدن، پنهان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارث بردن، به هم ارث دادن، به ارث رسیدن، از هم ارث بردن، ارثی، موروثی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طایفه ای، فامیلی، تباری
فرهنگ گویش مازندرانی