جدول جو
جدول جو

معنی تواثق - جستجوی لغت در جدول جو

تواثق(تَ کُ)
با یکدیگر استواری کردن. (زوزنی). بهم استوار کردن. (دهار). با یکدیگر استوارکردن در چیزی. (آنندراج). تعاهد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تواثق
بهم استوار کردن
تصویری از تواثق
تصویر تواثق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توافق
تصویر توافق
با هم متفق شدن، با یکدیگر موافق و متحد شدن، موافقت و سازگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَتْ تُ)
برابر گردیدن قوم در کردار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم رفتن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسایر. و در الاساس: کشیدن گردنها در حرکت و تباری کردن در آن. (از اقرب الموارد) ، تباری و تکایل در کردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُءْ)
بهم برجستن. (زوزنی). همدیگر حمله کردن و برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
نام قومی بزرگ است از اقوام بربر در شمال آفریقا و در وسط صحرای کبیر و به قبائل متعدد تقسیم شده اند. و از جنوب غربی طرابلس غرب تا شهر تمبکتو و حدود سودان وسطی در صحراها در حال کوچ و گردش اند وبرخی نیز در واحه ها سکونت اختیار کرده اند. بنابراین بدو قسمت ده نشین و چادرنشین تقسیم میشوند. ده نشینان آن تا اندازه ای با اقوام دیگر اختلاط پیدا کرده اند، لیکن چادرنشینانشان چهره و رنگ و اخلاق و عادات مخصوص به قوم بربر را حفظ کرده اند. هر قبیله ای از این قوم به زبانی تکلم می کنند که همه آنها از شعبات زبان بربر شمرده می شود. ده نشینان آنان ایموشار نامیده می شوند، و توارق نامی است که از طرف اعراب به آنان اطلاق شده است. اعراب اینان را از قوم ترک می دانند و گمان برده اند توارق جمع ترک است. توارق بدین اسلام درآمده اند و زبان ادبی و تحریری آنان زبان عربی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 1677). رجوع به همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
وشیق ساختن قوم گوشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بریدن، یقال: تواشقه القوم بالسیوف، ای قطعوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تواطؤ. اتفاق. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هم پشت شدن. (دهار). با هم یکجاشدن و موافق بودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با هم یکی شدن و هم پشتی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقارب و تظاهر. (از اقرب الموارد). سازواری. هم پشتی. یگانگی در رای. سازگاری. التیام. سازش. مقابل تخالف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اتفاق و سازش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح حساب) هم وفق بودن دو ویا چندین عدد. (ناظم الاطباء). حالت دو عدد که هر دوبر یکدیگر قابل قسمت نباشند اما بر عدد سومی قابل قسمت باشند چون عدد هشت و بیست. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توافق
تصویر توافق
اتفاق، موافق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواثت
تصویر تواثت
بهم برجستن و حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثق
تصویر مواثق
متحد، معاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توافق
تصویر توافق
((تَ فُ))
با هم متفق شدن، موافقت کردن با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توافق
تصویر توافق
هم داستانی، پسند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توافق
تصویر توافق
اتّفاقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از توافق
تصویر توافق
Agreement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توافق
تصویر توافق
accord
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توافق
تصویر توافق
acuerdo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توافق
تصویر توافق
makubaliano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از توافق
تصویر توافق
Vereinbarung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توافق
تصویر توافق
угода
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توافق
تصویر توافق
umowa
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توافق
تصویر توافق
协议
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توافق
تصویر توافق
acordo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توافق
تصویر توافق
معاہدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از توافق
تصویر توافق
চুক্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از توافق
تصویر توافق
anlaşma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توافق
تصویر توافق
accordo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توافق
تصویر توافق
합의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توافق
تصویر توافق
合意
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از توافق
تصویر توافق
הסכם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توافق
تصویر توافق
соглашение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توافق
تصویر توافق
kesepakatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توافق
تصویر توافق
ข้อตกลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توافق
تصویر توافق
overeenkomst
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توافق
تصویر توافق
समझौता
دیکشنری فارسی به هندی