- تهکم
- شکسته و ویران شدن
معنی تهکم - جستجوی لغت در جدول جو
- تهکم
- استهزا کردن، خشم گرفتن، تکبر کردن، بر فوت چیزی پشیمانی خوردن، فروریختن و ویران شدن چاه و مانند آن
- تهکم ((تَ هَ کُّ))
- دست انداختن، خشم گرفتن، پشیمانی خوردن، ویران شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مسخره
مرد متکبر، بزرگ منشی
کسی که باو تهمت زده شده
فرمان بردن و حکم کردن
ویرانی، بد زبانی
چرت زدن
پشیمانی
ستمدیدگی، خشمگینی، گردن نهادن
مهربان شدن
درماندن در سخن ماندن
حکم کردن، حکومت کردن به زور، به میل و رای خود حکم کردن، فرمانروایی، زورگویی
((تَ حَ کُّ))
فرهنگ فارسی معین
زور گفتن، به میل خود رفتار کردن، حکم عادلانه کردن، زورگویی و تعدی، حکومت، فرمانروایی
قوی و نیرومند بدبو و گندیده
خالی تهی، برهنه عریان
قوی، نیرومند، برای مثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷) ، که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تهم و پشت کیانی (دقیقی - ۱۰۷) بزرگ، بی همتا در بزرگی و دلیری و زورمندی
تهی، خالی
برهنه، لخت، عریان، ورت، عور، غوشت، لچ، اوروت، متجرّد، لوت، معرّیٰ، لاج، عاری، پتی، رتبرای مثال ای ز همه مردمی تهی و تهک / مردم نزدیک تو چرا پاید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
خاک، گرد، غبار، زمین
برهنه، لخت، عریان، ورت، عور، غوشت، لچ، اوروت، متجرّد، لوت، معرّیٰ، لاج، عاری، پتی، رت
خاک، گرد، غبار، زمین
جمع تهکم