جدول جو
جدول جو

معنی تهندم - جستجوی لغت در جدول جو

تهندم
(قُ شُ دَ)
از هندم معرب اندام فارسی، تظریف و استوار کردن چیزی را: و لم یذکر فی الحکایه سعتها و هل کانت قطعهً واحدهً او قطاعاً تهندم وقت نصبها (نهب قبه البلور) . (الجماهر بیرونی). سارویه در تهندم و تهندس و تشیید اساس و استواری بنیاد کتب خانه افراط انفاق و وفور خرج ارزانی داشت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 15)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تندم
تصویر تندم
نادم شدن، پشیمان شدن، توبه و پشیمانی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ دِ)
نسبت داده شده از روی لیاقت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ دَ)
از هندسه معرب اندازۀ فارسی. اندازه گیری بنا و زمین و جز اینها: این بنده مترجم، روز تهندس این بنیاد بدیع و طرح نهاد این عمارت رفیع در خدمت این کافی الکفاه حاضر بود. (ترجمه محاسن اصفهان). سارویه در... تهندس و تشیید اساس... بنیاد کتب خانه... ارزانی داشت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 15)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَبْ بُ)
باهم رایگان ومباح کردن خون را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهادر. (اقرب الموارد). رجوع به تهادر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دَ)
معرب از اندازۀ فارسی، مهندز. اندازه گیرنده. (غیاث). تقدیرکننده. (مهذب الاسماء) محاسب. شماردار. مقدر:
ز دینار و گوهر هزاران هزار
که آن را مهندس نداند شمار.
فردوسی.
گهر دادش و چیز چندین ز گنج
که ماند از شمارش مهندس برنج.
اسدی.
و گر برگرفتی ز مردم شمار
مهندس فزون آمدی صدهزار.
فردوسی.
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس مرا درد چند.
منجیک.
نشمرد احوال او مهندس اگر
چند به صد سالیان شمار کند.
ناصرخسرو.
قصه به هر که می برم فایده ای نمی دهد
مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی.
سعدی.
، کسی که در علم هندسه و اشکال عالم باشد. (غیاث). عالم هندسه. هندسه دان: این پادشاه... هیچ مهندس را به کس نشمردی. (تاریخ بیهقی) ، مساح. زمین پیما. اندازه گیرندۀ زمین و بنا و غیره: مهندسان آن را مساحت کرده اند، برابر شهر میافارقین است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 77) ، اندازه گیر در کاریز و بنا و زمین و جز آن و سنگ تراشی و نجاری و معماری و غیره. آنکه اندازه گیرد مجاری قناتها و ابنیه را. مقدر مجاری میاه و قنی. (قاموس). معمار. متخصص در امور ساختمان. کار نمای بنایان. راهنمای بنائی:
یکی در ز آهن برو ساخته
مهندس بر آن گونه پرداخته.
فردوسی.
مهندس پذیرفت ایوان شاه
بدو گفت من دارم این دستگاه.
فردوسی.
آن ستاند مهندس دانا
به یکی دم که پنج مه بنا.
سنائی.
عالم نو بنا کند رأی تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فر تو از موفری.
خاقانی.
ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا
روح و فلک مزوق نوح و ملک دروگر.
خاقانی.
زانکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
آب چون آئینه، شان انگبین گشت از صفا.
خاقانی.
مهندس گفت کردم هوشیاری
دگر اقبال خسرو کرد یاری.
نظامی.
مهندس دستۀ پولاد تیشه
ز چوب نارتر کردی همیشه.
نظامی.
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
، متخصص ایجاد طرحها و کارهای ساختمانی و معماری یا راهسازی یا کشاورزی و یا ساختن انواع ماشین.
- سرمهندس، رئیس مهندسان.
- مهندس فلک، زحل. کنایه از ستارۀ زحل است. (آنندراج).
- ، منجم. (آنندراج).
، کارساز. (یادداشت مؤلف). کارسازنده. (دستور الاخوان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ویران شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت خشمگین شدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به خشم وعده بد کردن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت گشن خواه گردیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، کهنه گردیدن جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشیمان بودن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). پشیمانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). پشیمان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : هارون پوشیده کسان گماشته بود تا هر کس زیر دار جعفر گشتی و تندمی و توجعی نمودی و ترحمی، بگرفتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهادم
تصویر تهادم
خون رایگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهندم
تصویر مهندم
ظریف و استوارکرده، تراشیده و صیقلی: (بر سر این ستونها طاقها زده است بدو جانب همه از سنگ مهندم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندم
تصویر تندم
پشیمان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدم
تصویر تهدم
ویرانی، بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهندم
تصویر مهندم
((مُ هَ دِ))
ظریف و استوار کرده، تراشیده و صیقلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندم
تصویر تندم
((تَ نَ دُّ))
پشیمان شدن، پشیمانی خوردن
فرهنگ فارسی معین
دوزخ جهنم
فرهنگ گویش مازندرانی