جدول جو
جدول جو

معنی تهن - جستجوی لغت در جدول جو

تهن
(تَ هَِ)
نعت است از تهن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوابیده و بخواب رفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تهن
(تَ ب ب)
بخواب رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تهن
تابه، قابلمه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهنیت
تصویر تهنیت
مبارک باد گفتن، شادباش گفتن، تبریک گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
لغت فارسی است. در اردوی هندی مستعمل، آهن و جز آن که در اسفل نیام کارد و شمشیر باشدبه عربی آن را نعل... گویند. (نفائس، از آنندراج). زینت و آرایش که در ته غلاف باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
خبر جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ دَ)
از هندسه معرب اندازۀ فارسی. اندازه گیری بنا و زمین و جز اینها: این بنده مترجم، روز تهندس این بنیاد بدیع و طرح نهاد این عمارت رفیع در خدمت این کافی الکفاه حاضر بود. (ترجمه محاسن اصفهان). سارویه در... تهندس و تشیید اساس... بنیاد کتب خانه... ارزانی داشت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 15)
لغت نامه دهخدا
(قُ شُ دَ)
از هندم معرب اندام فارسی، تظریف و استوار کردن چیزی را: و لم یذکر فی الحکایه سعتها و هل کانت قطعهً واحدهً او قطاعاً تهندم وقت نصبها (نهب قبه البلور) . (الجماهر بیرونی). سارویه در تهندم و تهندس و تشیید اساس و استواری بنیاد کتب خانه افراط انفاق و وفور خرج ارزانی داشت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 15)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
گواریده شدن. (زوزنی). گوارنده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تهناء بالطعام، ساغ له و لذّ. (اقرب الموارد) ، شادمانی نمودن: تهناء به تهنؤاً، فرح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
مبارکباد دادن کسی را. خلاف تعزیه. تهنیه. (منتهی الارب). مبارکباد گفتن. خلاف تعزیه و لیهنک الامر گفتن کسی را. تهنئه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تهنیت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
مبارکباد گفتن. (غیاث اللغات). تهنیه. (آنندراج). مبارکباد و خوش آمد و زندش. (ناظم الاطباء). شادباش. (فرهنگ فارسی معین)... و در بهار عجم نوشته که به لفظ گفتن و دادن و کردن و ساختن مستعمل است. (از غیاث اللغات) : نامه ها بیاوردند و بر آن واقف شدند در معنی تعزیت و تهنیت نبشته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). رسم تهنیت و تعزیت را آنجا بسزاتر اقامت توان کردن. (تاریخ بیهقی ایضاً). چون به خانه فرودآمد همه اولیاء و حشم و اعیان حضرت به تهنیت وی رفتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 381) :
ای شاه، گل به تهنیت ملکت آمده ست
زیبد که تو کنون همه رامش بر آن کنی.
مسعودسعد.
و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله و دمنه).
راویان را بر زبان تهنیت
مدحت شاه اخستان یاد آورید.
خاقانی.
به نیاز گفت فردا پی تهنیت بیایم
به دو چشم او که جانم بشود اگر نیاید.
خاقانی.
کشته شد دیو به پای علم لشکر حاج
شاید ار تهنیت از کوی مفاجا شنوند.
خاقانی.
و در این تهنیت شعرای دهر و افاضل عصر قصائد غرا گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 236). گفت ای یار عزیز، تعزیتم گوی که نه جای تهنیت است. (گلستان).
هنوز کوس بشارت تمام نازده بود
که تهنیت ز دیار عرب رسید و عجم.
سعدی.
مبارکباد و صلم گو مکن چرخ
که عید ماتمی را تهنیت نیست.
کلیم.
- تهنیت عید، مبارکباد عید. (ناظم الاطباء) : استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276).
- تهنیت ورود، مبارکباد کسی که از سفر آمده باشد. (ناظم الاطباء).
رجوع به ترکیبهای تهنیت شود، بگوارانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوارد کردن. (غیاث اللغات) ، هنیئاً گفتن. گوارا باد گفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). به همه معانی رجوع به تهنی ٔ و تهنیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ دَ)
تهنیت گفتن. مبارکباد گفتن:
صائبا چون دهمت تهنیت نوروزی
کز تو نوروز کند کسب جهان افروزی.
صائب (از آنندراج).
تهنیت فتح چون دهم که گرفتی
قلعۀ بهمان کس و حصار فلان را.
والۀ هروی (ایضاً).
رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ تَ)
تهنیت گفتن. مبارکباد گفتن. مراسم تهنیت برپای داشتن:
بزرگان بر او تهنیت ساختند
به آن سربزرگی سر افراختند.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ گِ رِ تَ)
تهنیت دادن. تهنیت گفتن. مبارکباد گفتن و خوش آمدی گفتن. (ناظم الاطباء) : برپای خاست و تهنیت کرد و دیناری و دستارچه ای بادۀ پیروزه نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده بدست خواجه احمد حسن داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151). حسنک از نشابور برفت و کوکبۀ بزرگ باوی از قضاه و فقها و بزرگان و اعیان تا امیر را تهنیت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 207). مقدمان می آمدندو تهنیت فتح می کردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 588).
همه فریشتگان تهنیت کنند ترا
همی به عهد و لوای خلیفۀ بغداد.
مسعودسعد.
رسد ز هر سپهی هر دو هفته ای فتحی
که تهنیت کند آن را خلیفۀ بغداد.
مسعودسعد.
تهنیت کرده ترا میران به صد جشن چنین
شاعران گفته به هر جشنی ترا مدح و ثنا.
امیر معزی (از آنندراج).
او را بر وراثت ملک خراسان تهنیت کرد و در شعب هوی و سلک ولاء او قدم گذارد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 276). رجوع به تهنیت و دیگرترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ گَ)
مبارکبادگوی:
همه مردمانش که حاضر بدند
که و مه همه تهنیت گر شدند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ نِ / نَ دَ)
مبارکباد گفتن و خوش آمدی گفتن. تهنیت کردن.تهنیت دادن. (ناظم الاطباء) : خرچنگ تهنیت حیات باقی ایشان (ماهیان) بگفت. (کلیله و دمنه).
دیهیم و تخت، تهنیت تختگاه گفت
آمد به حکم شه چو به دارالقرار تخت.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
در حال مبارکباد گفتن:
که پندارم نگار سروبالا
در این دم تهنیت گویان درآید.
سعدی.
رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ مَ / مِ)
خلاف تعزیت نامه. (آنندراج). نامه ای که به کسی در تهنیت و مبارکباد می نویسند. (ناظم الاطباء). رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رر)
شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُرْ)
بگوارانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مبارکباددادن خلاف تعزیه. (منتهی الارب). مبارکباد گفتن خلاف تعزیت و با لفظ گفتن و دادن و کردن مستعمل. (آنندراج). رجوع به تهنی ٔ و تهنیت شود، لیهنک الامر گفتن کسی را. (منتهی الارب). رجوع به تهنی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبش نمودن شتربچه و جان یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
تهنیه. تهنی ٔ. رجوع به تهنیه و تهنی ٔ و تهنیت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهنیت
تصویر تهنیت
خوش آمدن و مبارکباد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنید
تصویر تهنید
کوتاهی در کار، دشنامگویی، شیفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیف
تصویر تهنیف
شتابی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیه
تصویر تهنیه
فرخنده گویی فرخنده خواهی شادباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنج
تصویر تهنج
جنبش نمودن شتر بچه و جان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنو
تصویر تهنو
گوارنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنی
تصویر تهنی
مبارکباد دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنیت
تصویر تهنیت
((تَ یَ))
شادباش گفتن، مبارک باد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تبریک، درودگویی، شادباش، مبارک باد، شادباش گفتن، مبارک بادگفتن
متضاد: تسلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دلارستاق لاریجان شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
ناگوار، غذای بد طعم و مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان که در تابه سرخ کنند
فرهنگ گویش مازندرانی