جدول جو
جدول جو

معنی تهبج - جستجوی لغت در جدول جو

تهبج
(تَ زَ لُ)
برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). آماسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تورم. (اقرب الموارد). مشابه به آماس شدن چه بهج بفتحتین آماسیدن است و با تفعل برای تشبیه آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). آماس. (ناظم الاطباء). نزد اطباء عبارت از ورمی است که هنگام بسودن دست به موضع ورم احساس نرمی شود. و اگر در موقع بسودن دست موضع ورم نرم نباشد و برآمدگی مقاوم حس لمس داشته باشد آن را نفخه نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تهبج
متورم شدن، ورم احساس کردن
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
فرهنگ لغت هوشیار
تهبج
((تِ هَ بُّ))
آماسیدن، آماس کردن
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گلیم سیاه پوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : کالحبشی التف او تسبجا. (عجاج اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَزَ وُ)
آماسیدن پستان ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). توریم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبش نمودن شتربچه و جان یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ نُ)
سراییدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تدارک و تتابع صوت. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کمان وقت زه کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن رعد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی نارنجک. (دزی ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ زُ)
بریده گردیدن آواز با لرزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهربانی کردن اشتر بر بچه. (تاج المصادر بیهقی). مهربان شدن ناقه بر بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اظهار لطف کردن قوم بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بزه آوردن نزدیک گردیدن ناقه. (منتهی الارب). نزدیک شدن نتاج ناقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَخْ خُ)
افشاندن دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: جاء فلان یتهبی. (اقرب الموارد). یعنی دست افشان آمد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فارغ شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سخنهای گوناگون و رنگارنگ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفنن و تنوع در کلام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ورزیدن جهت اهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ هَِ بْ بِ)
مرغی است خاکستری رنگ که به دوپای خود آویزد و بانگ کند ببانگی که گویا می گوید: ’اءنا اموت اءنا اموت’. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرغی است چون جوجۀ ماکیان که از پای، خود را آویزد وآواز کند. شباهنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). برای تفعّل غیر از این مثالی نیست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ وُ)
انحدار: تهبط الیهم من الثنیه، انحدر. (اقرب الموارد). رجوع به انحدار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
گرد آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : خرج یتهبش لعیاله، یجمع و یتکسّب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لُ)
حنظل چیدن و شکستن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرج القوم یتهبدون. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَحْ حُ)
پاره پاره شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). کهنه شدن جامه و دریدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَهَُ)
برخاستن باد و گرد و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). گرد برخاستن. (زوزنی). برخاستن باد و غبار و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برانگیخته گردیدن و جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. (سندبادنامه ص 202). رجوع به تهییج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
شاد و مسرور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شادی نمودن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تثبج الراعی بالعصاء، گذاشتن راعی عصا را بر پشت و هر دو دست را بدان بند کردن و آویختن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی را نامند که به تازی عشقه گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهربان شدن بر بچۀ خود: تربّجت علی ولدها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهربان شدن ناقه بر بچۀ خود. (اقرب الموارد) ، تبلد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، کند شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تحیر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهبش
تصویر تهبش
گرد آمدن، وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبج
تصویر تنبج
آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدج
تصویر تهدج
بریده آوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبط
تصویر تهبط
به نشیت فرو آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
به هیجان آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبب
تصویر تهبب
دریدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنج
تصویر تهنج
جنبش نمودن شتر بچه و جان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهج
تصویر تبهج
شادی کردن تناسیدن (بهجه نتاس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبج
تصویر مهبج
گرانجان تنبل: مرد تن آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیج
تصویر تهیج
((تَ هَ یُّ))
برانگیخته شدن، به هیجان آمدن، برانگیختگی، هیجان، جمع تهیجات
فرهنگ فارسی معین