دور شدن از لوم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تنزه از چیزی. (از اقرب الموارد). دور شدن از لوم و عیب و زشتی و بدی و ناپسندی. (ناظم الاطباء) ، کرم نمودن بی کرم. (آنندراج)
دور شدن از لوم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تنزه از چیزی. (از اقرب الموارد). دور شدن از لوم و عیب و زشتی و بدی و ناپسندی. (ناظم الاطباء) ، کرم نمودن بی کرم. (آنندراج)
عدد ترتیبی، که در مرتبۀ چهار قرار گیرد: ارباع، چهارم به آب آمدن اشتر. (از تاج المصادربیهقی). رابع. رابعه. (منتهی الارب) : چهارم علی بود جفت بتول که او را بخوبی ستاید رسول. فردوسی. چهارم شمار سپهر بلند همی برگرفتی چه و چون و چند. فردوسی. یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی. منوچهری. ، انگشت چهارمین چون از سوی ابهام شمارند، از درجۀ چهارم (اصطلاح طب). رجوع به درجه شود. (یادداشت مؤلف). - تب چهارم، تب ربع. حمی الربع: اشترغاز بدو (به انجدان) نزدیک است و تب چهارم را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - چهارم اسطرلاب، کنایه از قرآن است. رجوع به چارم اسطرلاب شود. - چهارم بلاد، اقلیم چهارم که آن خراسان است و منسوب به آفتاب میباشد. (شرفنامۀ منیری)
عدد ترتیبی، که در مرتبۀ چهار قرار گیرد: اِرباع، چهارم به آب آمدن اشتر. (از تاج المصادربیهقی). رابِع. رابِعَه. (منتهی الارب) : چهارم علی بود جفت بتول که او را بخوبی ستاید رسول. فردوسی. چهارم شمار سپهر بلند همی برگرفتی چه و چون و چند. فردوسی. یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی. منوچهری. ، انگشت چهارمین چون از سوی ابهام شمارند، از درجۀ چهارم (اصطلاح طب). رجوع به درجه شود. (یادداشت مؤلف). - تب چهارم، تب رِبع. حُمی الربع: اشترغاز بدو (به انجدان) نزدیک است و تب چهارم را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - چهارم اسطرلاب، کنایه از قرآن است. رجوع به چارم اسطرلاب شود. - چهارم بلاد، اقلیم چهارم که آن خراسان است و منسوب به آفتاب میباشد. (شرفنامۀ منیری)
خود را پیر خرف نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را پیرخرف مینمایاند و اظهار خرافت وپیری میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارم شود
خود را پیر خرف نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را پیرخرف مینمایاند و اظهار خرافت وپیری میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارم شود