جدول جو
جدول جو

معنی تنگچه - جستجوی لغت در جدول جو

تنگچه
(تَ چَ/ چِ)
پول نقرۀ کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگچه
تصویر سنگچه
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پسکک، سنگک، ژاله، یخچه، آب بسته، سنگرک، شهنگانه، شخکاسه، پسنگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد، بغاز، باب
مقداری از زر و سیم، قطعۀ کوچک طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
(سَ چَ / چِ)
ژاله باشد که تگرگ است. (برهان). تگرگ و ژاله و لفظ چه برای نسبت است. (غیاث) :
گرچه بچشم عوام سنگچه چون لؤلؤ است
لیک تف آفتاب فرق کند این و آن.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ /گِ)
مقداری از زر و پول به اصطلاح هر جایی. (برهان). زر و سیم و مس مسکوک و رایج و پول نقد. تنکه. (ناظم الاطباء). نوعی از نقدینۀ رایج هندوستان و آن دو فلوس باشد و در برهان... و صاحب تاریخ فرشته در ذکر سلطان علاءالدین خلبجی می نگارد که در آن عصر تکتوله، طلا و نقرۀ مسکوک را می گفتند و تنگه نقرۀ پنجاه جیتل مس را می خواندند و مقدار وزن آن معلوم نیست و از افواه شنیده شد که دو توله ربع کم بود و من آن وقت چهل سیر بود و هر سیر بیست وچهار توله. (آنندراج) (انجمن آرا). مقداری از زر و سیم. مقداری پول. قطعۀ کوچک از طلا و نقره. (فرهنگ فارسی معین) :
اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی
کنم ز تنگه به بالای این حصار انبار.
مسعودسعد.
کمینه خدمت هر یک ز تنگه صد بدره
کهینه هدیۀ هر یک ز جامه صد خروار.
مسعودسعد.
آری ز ترک خانان بسته به بند پای
رایان ز هند و پیلان کرده ز تنگه بار.
مسعودسعد.
در راه چند تنگۀ زر یافته است... در راه چند تنگۀ زر دیدم. (انیس الطالبین بخاری ص 128).
- تنگۀ کسی را خرد کردن نتوانستن، با زیادخواهی های او برنیامدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، رشته و خمیر باریک و بلند. (ناظم الاطباء).... و نیز از آرد فطیرکرده مثل تنگه های نقره می سازند و ’بغرا’ می پزند و آنرا تنگه بغرا نامند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگه بغرا و برگ بغرا (ذیل برگ) و بغرا شود، جای تنگ و درۀ کوه، راه تنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ / گِ)
شاخه ای از دریا که بین دو خشکی واقع است و دو دریا را بهم ارتباط می دهد. باب: تنگۀ جبل طارق که بحر روم را به اقیانوس اطلس پیوندد. (فرهنگ فارسی معین). بغاز: تنگۀ بسفر. تنگۀ داردانل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، گاهی تنگه را خلیج نیز گفته اند در قدیم. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
نام شهری است در کنار دریا و در تواریخ آمده که گرشاسب حاکم آنجا را کشته و از خود حکمرانی در آنجا گذاشته، و معرب آن طنجه است و آن بلادی از مغرب است. (آنندراج). نام بندری است به مراکش به ساحل جبل الطارق که عرب آن را طنجه گوید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طنجه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگچه
تصویر سنگچه
تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را بهم متصل میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
((تَ یا تِ گَ))
مقداری از زر و سیم، قطعه ای کوچک از طلا و نقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
((تَ گِ))
شاخه ای از دریا واقع بین دو خشکی که دو دریا را به هم می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
باریکه، بغاز، باب، دربند، تنگ، دروا، دره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهلیز، در تنگنا، فشار، کوچه، از مراتع شبه جزیره میانکاله
فرهنگ گویش مازندرانی
تابه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی