- تنگدلی
- اندوهگینی افسردگی غمگینی
معنی تنگدلی - جستجوی لغت در جدول جو
- تنگدلی
- افسردگی، اندوهگینی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سخت دلی بیرحمی
اندوهگین، افسرده
منسوب به بنگال. آنچه مربوط به بنگال باشد، از مردم بنگال اهل بنگال، زبانی که مردم بنگال بدان تکلم کنند و آن آمیخته ایست از هندی فارس و عربی
در هم مالیده، چنگال چنگالی
منسوب و مربوط به تناسل: آلات تناسلی امراض تناسلی
تنگی ضیق، جای تنگ مضیقه، سختی فشار، دره کوه، راه میان دو کوه، قبر لحد، دنیا، قالب آدمی
خشک سالیقحط کمیابی و گرانی ارزاق
بیچیزی تهیدستی
تهیدست فقیر بی چیز
عمل شنگول
افسرده، اندوهگین، غمناک
بی چیزی، تهیدستی، فقر، ناتوانی
خوراکی که از روغن داغ کرده و آب و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند، چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، انگشتو، بشتره، بشتزه، بشنزه، بشنژه
از مردم بنگال، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که مخلوطی از هندی، فارسی و عربی است و در بنگال رایج است، مربوط به بنگال مثلاً برنج بنگالی
قسی القلب، بی احساس، بی رحم
حالت و چگونگی موجودات و اشخاصی که زندگی را بطور طفیلی میگذرانند طفیلی شدن، حالت کسانی که در جامعه سر بار دیگرانند، طفیلی شدن
کیفیت و عمل تنبل. تن پروری بیکارگی کاهلی، اهمال مسامحه
همدیگر را خواندن
کرسی را گویند که کفش و پای افزار بر بالای آن گذارند، چهار پایه پشتی دار
بی رحم، بی مروت، دل سنگ
تنبل بودن، بیکارگی و تن پروری
چهار پایۀ پشتی دار که بر روی آن می نشینند
بی رحم، سخت دل، دل سخت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
زیرگاه، بشکل چهار پایه که روی آن می نشینند و خستگی از تن بدر می کنند
بلوت اسپی از گیاهان
ریسمان گلوله شده
منسوب به مندل: (عود مندلی)
خالدار