جدول جو
جدول جو

معنی تنویع - جستجوی لغت در جدول جو

تنویع
(تَ)
گوناگون کردن. (دهار) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن و زدن باد چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بلند کردن، بزرگ داشتن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوین
تصویر تنوین
در دستور زبان عربی، دو فتحه، دو کسره و دو ضمه که در آخر برخی کلمات عربی درمی آید و با صدای ین، ین و ن تلفظ می شود مثلاً عالماً، عامداً، واقعاً
تنوین مخصوص کلمات عربی است و اگر کلمۀ فارسی را با تنوین بنویسند یا تلفظ کنند غلط است مثلاً زباناً، جاناً، ناچاراً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
روشن کردن، درخشان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دُ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دادن، یقال: نولته و نولت علیه و به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به تیغ زدن کسی را چندانکه کج گردد استخوان ساق دست وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
روان کردن حاجت، دانه بستن خرما، انداختن دانۀ خرما، سپردن کاری بر نیت دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را نایب اوگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را وا (به) نیت او گذاشتن. (از زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
بخوابانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بخواب کردن و خوابانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رادد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرسنه کردن کسی را و گرسنه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرسنه کردن. (زوزنی). گرسنه داشتن. (دهار). گرسنه داشتن بقصد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اجاعه.
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
آویختن. (از اقرب الموارد) : نوط القربه تنویطاً، آویخت آنرا تا روغن مالد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اثقال مشک برای مالیدن روغن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنگ کردن: نوض الثوب بالصبغ تنویضاً، رنگ کرد جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
نوید دادن. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). نوید فرادادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). و فی الحدیث: فیقول اﷲ یا محمد نوش العلماء الیوم فی ضیافتی. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
اقامت کردن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
کم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
روشن کردن و روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روشن کردن. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). روشن گردیدن و روشن کردن (لازم و متعدی است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیخته و مشتبه گردانیدن کار را بر کسی یا کردن فعل نورۀ ساحره با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سحر کردن مانند زن جادوگر که نام وی نوره بود و چون کسی جادو می کند گویند: قد نور. و از اینجاست که می گویند: نور فلان علی فلان، یعنی آمیخته و مشتبه گردانید فلان بر فلان، کار وی را. (ناظم الاطباء). ازهری گوید که این کلمه عربی صحیح نیست. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن صبح، دانه پیدا شدن در خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکوفه بیاوردن درخت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل کردن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دست به سوزن آژدن و نیل بر آن ریختن تا نشان ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سوزن به دست فروبردن و سپس دودۀ پیه بر آن ریختن. (از اقرب الموارد) ، رسیدن کشت، دور داشتن زن را از تهمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نماز به روشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرمانبردار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آسان کردن کار بر کسی و توانا کردن بر کاری. منه قوله تعالی: فطوعت له نفسه قتل اخیه (قرآن 5 / 30) ، یعنی آسان کرد و توانا نمود و یا پیرو او گشت و فرمانبرداری نمود و یادلیر کرد او را و اعانت کرد و پذیرفت حکم وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آسان کردن کاری را و توانا کردن کسی را بر کاری. (آنندراج) ، سزاوار گردانیدن چیزی را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَءْ ئی)
طاقت بخشیدن خدای زمین را که بردارد آب را: نوخ اﷲ الارض طروقهً للماء، یعنی زمین را طاقتی بخشید خدای که بردارد آب را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروخوابانیدن شتر نر، ماده را تا گشنی کند، پس فروخوابید آن ماده شتر: نوخ الجمل الناقه تنویخاً فتنوخت. (ناظم الاطباء). رجوع به تنوّخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنویس
تصویر تنویس
جایگزینی جایگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویم
تصویر تنویم
خواب کردن خواب کردن خوابانیدن، یا تنویم مغناطیسی. هیپنوتیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیع
تصویر تنجیع
کار سازی پند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطویع
تصویر تطویع
آسانکرد، توانا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهویع
تصویر تهویع
هراشاندن: به هراش واداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
روشن کردن، روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویز
تصویر تنویز
کم کردن، تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوین
تصویر تنوین
منون کردن، نون ساکن که در آخر اسما خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویش
تصویر تنویش
نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویض
تصویر تنویض
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویل
تصویر تنویل
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویم
تصویر تنویم
((تَ))
خوابانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
((تَ))
روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
((تَ یِ))
بلندآوازه گردانیدن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
نوره کشیدن، واجبی کشیدن، واجبی، نوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوین
تصویر تنوین
((تَ))
دو زبر یا دو زیر یا دو پیش که به آخر کلمات عربی در حالت نصبی، جری و رفعی افزوده می شود
فرهنگ فارسی معین