جدول جو
جدول جو

معنی تنوی - جستجوی لغت در جدول جو

تنوی(تَنْ)
آنکه چشمش بطرف بالا ثابت مانده، شاخص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تنوی(تَ رَءْ بُ)
آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصد کردن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنویر
تصویر تنویر
روشن کردن، درخشان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رادد)
رام کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ناقه را ریاضت کردن. (زوزنی). تذلیل ناقه و نیکو ریاضت کردن آن، تلقیح کردن درخت خرما را، تصفیف و تطریق و تسلیک چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَءْ ئی)
طاقت بخشیدن خدای زمین را که بردارد آب را: نوخ اﷲ الارض طروقهً للماء، یعنی زمین را طاقتی بخشید خدای که بردارد آب را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروخوابانیدن شتر نر، ماده را تا گشنی کند، پس فروخوابید آن ماده شتر: نوخ الجمل الناقه تنویخاً فتنوخت. (ناظم الاطباء). رجوع به تنوّخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
روشن کردن و روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). روشن کردن. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). روشن گردیدن و روشن کردن (لازم و متعدی است). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمیخته و مشتبه گردانیدن کار را بر کسی یا کردن فعل نورۀ ساحره با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سحر کردن مانند زن جادوگر که نام وی نوره بود و چون کسی جادو می کند گویند: قد نور. و از اینجاست که می گویند: نور فلان علی فلان، یعنی آمیخته و مشتبه گردانید فلان بر فلان، کار وی را. (ناظم الاطباء). ازهری گوید که این کلمه عربی صحیح نیست. (از اقرب الموارد) ، روشن شدن صبح، دانه پیدا شدن در خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکوفه بیاوردن درخت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گل کردن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دست به سوزن آژدن و نیل بر آن ریختن تا نشان ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سوزن به دست فروبردن و سپس دودۀ پیه بر آن ریختن. (از اقرب الموارد) ، رسیدن کشت، دور داشتن زن را از تهمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نماز به روشنی صبح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
کم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقلیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
نوید دادن. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). نوید فرادادن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). و فی الحدیث: فیقول اﷲ یا محمد نوش العلماء الیوم فی ضیافتی. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنگ کردن: نوض الثوب بالصبغ تنویضاً، رنگ کرد جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
آویختن. (از اقرب الموارد) : نوط القربه تنویطاً، آویخت آنرا تا روغن مالد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اثقال مشک برای مالیدن روغن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گوناگون کردن. (دهار) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن و زدن باد چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
اقامت کردن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دادن، یقال: نولته و نولت علیه و به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ابن پسری، منسوب به بنت دختری. پی و اساس دیوار بنوره بنه. جدیدا بتازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوع
تصویر تنوع
نوع نوع شدن، گوناگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوق
تصویر تنوق
چربدستی استادی بکار آوردن، چربدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوم
تصویر تنوم
خوابزدگی، خوابگایی در خواب گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوه
تصویر تنوه
بلند پایه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنتی
تصویر تنتی
جستن بر مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
پرهیزگاری، ترسیدن از خدا و به معنی توانا شدن، نیرومند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوی
تصویر تسوی
برابرشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروی
تصویر تروی
سیراب شدن، تفکر و تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوی
تصویر تحوی
گردش گرد شدن گردکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوط
تصویر تنوط
بافکار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویل
تصویر تنویل
عطا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویض
تصویر تنویض
رنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویش
تصویر تنویش
نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویس
تصویر تنویس
جایگزینی جایگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویز
تصویر تنویز
کم کردن، تقلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
روشن کردن، روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
نوره کشیدن، واجبی کشیدن، واجبی، نوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنویر
تصویر تنویر
((تَ))
روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
پرهیزگاری، پرهیز
فرهنگ واژه فارسی سره
روشن سازی، روشنگری، روشن کردن، روشن ساختن، نوره کشی، نوره، واجبی، نوره کشیدن، واجبی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوره دارویی برای زدودن موهای زاید بدن
فرهنگ گویش مازندرانی